کند شدن . [ ک ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کند گردیدن . برنده نبودن . به مجاز، از کار افتادن :
یکی مرد بد تیز و دانا و تند
شده با زبانش دم تیغ کند.
گر چه بسیار بماند به نیام اندر تیغ
نشود کند و نگردد هنر تیغ نهان .
تیغ نظامی که سرانداز شد
کند نشد گر چه کهن ساز شد.
|| گرفته شدن صدا و آواز بر اثر بیماری و جز آن : و اگر آواز سخت کند شده باشد... و بیم خناق بود به فصد حاجت آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بر جای ماندن . از کار افتادن . سست شدن :
چو برخواند آن نامه را پهلوان
بپژمرد و شد کند و تیره روان .
تیره شود صورت پرنور او
کند شود کار روان و رواش .
و علامت خاصه ٔ لقوه ٔاسترخایی ، آن است که حاستها کند شود و پوست روی عضله ها نرم باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
طورگ دلاور نشد هیچ کند
عقاب نبردی برانگیخت تند.
- کند شدن بازار ؛ کنایه از کاسد شدن بازار. (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 63). بی رونق شدن کار کسی :
برآشفت بهمن ز گفتار اوی
چنان کند شد تیز بازار اوی .
کند شد بازار تیغ وگر کسی گوید کسی
تیز خواهد کردزین پس تیغ را باشد فسان .
- کند شدن بینایی ؛ کم شدن نور چشم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): اطلخمام ؛ کند شدن بینائی . (منتهی الارب ).
- کند شدن حرکت ماشین و جز آن ؛ کاسته شدن سرعت آن .
- کند شدن دندان ؛از تیزی آن با ترشی و غیره کاسته شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دندان همه کند شد و چنگ همه سست
گشتند چو کفتار کنون از پی مردار.
به چنگال و دندان جهان را گرفتی
ولیکن شدت کند چنگال و دندان .
اگر ز کین تو دندان خصم کند شود
عجب نباشداز آن عزم تند و خنجر تیز.
او را دندان طمع از کرمان کند شد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 40).
- || به مجاز، در جواب ماندن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).خاموش شدن : همه کس را دندان به ترشی کند شود مگر قاضی را که به شیرینی . (گلستان ).
- کند شدن زبان ؛ از جواب بازماندن : ضعیف دل را در محاورت زبان کند شود. (کلیله و دمنه ).
آه کامروز تبم تیز و زبان کند شده ست
تب ببندید و زبانم بگشائید همه .