کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کندن با گاز یا دندان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ریش کندن
لغتنامه دهخدا
ریش کندن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) برآوردن تارهای موی صورت و برکندن آن . || تشویش بیفایده کشیدن . (از ناظم الاطباء)(از امثال و حکم دهخدا) (از برهان ). کنایه از رنج ومحنت بیفایده کشیدن است . (از آنندراج ) : مادر به کره گفت برو بیهده مگوی تو کار خویش کن ک...
-
قبا کندن
لغتنامه دهخدا
قبا کندن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن قبا. آماده شدن : آصفی مرغ سحر نعره زنان است هنوزگل به صد ناز قبا کنده و واافتاده . خواجه آصفی (از آنندراج ).گشاد بند قبای تو خوش بود لیکن هزار بار بود خوشتر آن قبا کندن .مسیح کاشی (از آنندراج ).
-
کاریز کندن
لغتنامه دهخدا
کاریز کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تقنیه . حفر قنات . کاریزکنی .
-
باد کندن
لغتنامه دهخدا
باد کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیز دادن ، اعم از باآواز و بی آواز. اخراج ریح . بیرون کردن باد از زیر. رجوع به شعوری ج 1 ورق 156 شود.
-
پوست کندن
لغتنامه دهخدا
پوست کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوست باز کردن . پوست گرفتن . پوست برآوردن . پوست کردن . پوست بازگرفتن از : بناخن پریچهره میکند پوست که هرگز بدین کی شکیبم ز دوست . سعدی . || پوست برگرفتن از حیوان . سلخ . جلد. پوست کندن از حیوان . || قشر از مغز جدا ک...
-
بنیاد کندن
لغتنامه دهخدا
بنیاد کندن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هدم و خراب کردن . (آنندراج ). خراب کردن . منهدم ساختن . (فرهنگ فارسی معین ) : بنماید که جفای فلک از دامن دل دست کوته نکند تا نکند بنیادم . سعدی .زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم . حافظ...
-
بیخ کندن
لغتنامه دهخدا
بیخ کندن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) برانداختن . نابود کردن : من براز باغ امیدت نتوانم بخورم غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی .سعدی .
-
خاک کندن
لغتنامه دهخدا
خاک کندن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن خاک . حفر آن : زآن سبب کاندر شدن واماند دیرخاک را می کند و میغرید شیر.مولوی .
-
خایه کندن
لغتنامه دهخدا
خایه کندن . [ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اخته کردن . بیضتین کسی را درآوردن . تخم کسی را در آوردن . جِباب .
-
چه کندن
لغتنامه دهخدا
چه کندن . [ چ َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاه کندن . کندن چاه . حفر چاه . فروبردن چاه در زمین .- چه کندن برای کسی ؛ کنایه است از پاپوش دوختن برای او. بقصد گرفتارساختن کسی . وسایل آسیب دیدن وی را فراهم کردن : گِردخود چون کرم پیله برمتن بهر خود چه میکنی ...
-
خیمه کندن
لغتنامه دهخدا
خیمه کندن . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیام فرود آوردن و از جایی نقل مکان کردن . (از آنندراج ).
-
دام کندن
لغتنامه دهخدا
دام کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از جای برآوردن دام . در هم نوردیدن و گسستن دام .
-
خندق کندن
دیکشنری فارسی به عربی
تحصن , خندق مائي
-
دل کندن
دیکشنری فارسی به عربی
ترک
-
زمین کندن
دیکشنری فارسی به عربی
يرقة