کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کندن
/kandan/
معنی
۱. بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال؛ حفر کردن: زمین را کند.
۲. جدا کردن چیزی از چیز دیگر: چسب را از روی شیشه کند.
۳. درآوردن لباس: جورابش را کند.
۴. ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ، چوب، یا فلز؛ حکاکی کردن: نام او را پایین مجمسه کنده بودند.
۵. (مصدر لازم) [مجاز] جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده؛ ترک کردن.
۶. (مصدر متعدی) خراب و ویران کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حفاری، حفر، گود کردن
۲. حکاکی
۳. بریدن، جدا کردن، قطع کردن
فعل
بن گذشته: کند
بن حال: کن
دیکشنری
dig, carve, excavate, excavation, extract, extraction, hew, nip, pare, pick, pluck, scoop, tear
-
جستوجوی دقیق
-
کندن
لغتنامه دهخدا
کندن . [ ک َ دَ ] (مص ) حفر کردن زمین و مانند آن . (فرهنگ فارسی معین ). حفر کردن و کافتن و کاویدن . (ناظم الاطباء). از: «کن » + «دن » (پسوند مصدری ). پهلوی ، کندن ، ایرانی باستان ، «کن » (کندن ، حفر کردن )... پارسی باستان و اوستا «کن ». پهلوی نیز، «ک...
-
کندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. حفاری، حفر، گود کردن ۲. حکاکی ۳. بریدن، جدا کردن، قطع کردن
-
کندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kandan] kandan ۱. بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال؛ حفر کردن: زمین را کند.۲. جدا کردن چیزی از چیز دیگر: چسب را از روی شیشه کند.۳. درآوردن لباس: جورابش را کند.۴. ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ، چوب، یا فلز؛ حکاکی کردن: نام او ...
-
کندن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - حفر کردن . 2 - جدا کردن . 3 - کشیدن و از بیخ برآوردن . 4 - جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است .
-
کندن
دیکشنری فارسی به عربی
اختيار , حفارة , حفر , سحب , عزم , قشرة , لغم , مجري
-
واژههای مشابه
-
کَندن
لهجه و گویش تهرانی
حفر نمودن، چاله ایجاد کردن
-
گور کندن
لغتنامه دهخدا
گور کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قبر برای مرده ساختن . کندن زمین را تا مرده رادر آن نهند. اجداث . اجتداث . (تاج المصادر بیهقی ).
-
گوهر کندن
لغتنامه دهخدا
گوهر کندن . [ گ َ / گُو هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به معنی و مرادف گوهر به تیشه شکستن باشد. (از بهار عجم ). گوهر از کان برآوردن .
-
گهر کندن
لغتنامه دهخدا
گهر کندن . [ گ ُ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف گوهر کندن . رجوع به همین کلمه شود.
-
کنگر کندن
لغتنامه دهخدا
کنگر کندن .[ ک َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کار بی منفعت بسیار مشقت بی حاصل پرآزار و تعب کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ). محنت بی حاصل و بیهوده کشیدن . (ناظم الاطباء). کار بی منفعت و پرمشقت کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کان کندن
لغتنامه دهخدا
کان کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استخراج معدن . کاوش کان . رجوع به ترکیبات کان شود.
-
کوه کندن
لغتنامه دهخدا
کوه کندن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکافتن و تراشیدن کوه ، گشادن وساختن راهی یا برآوردن صورت و نقشی را : مرا زین کوه کندن حاصل این بودنشد کارم میسر مشکل این بود. نظامی .به گرد عالم از فرهاد رنجورحدیث کوه کندن گشت مشهور.نظامی .
-
نقب کندن
لغتنامه دهخدا
نقب کندن . [ ن َ ک َ دَ] (مص مرکب ) نقب زدن . رجوع به نقب و نقب زدن شود.
-
سبلت کندن
لغتنامه دهخدا
سبلت کندن . [ س ِ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عاجزی و فروتنی کردن . (آنندراج ). کنایه از حسد بردن . حقد ورزیدن : آن مسیحا مرده زنده می کندآن یهود از حقد سبلت می کند.مولوی .