کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کنب
/kanab/
معنی
= کنف۱: ◻︎ دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی / مدتی شد که بر آونگ سرش در کنب است (انوری: ۴۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کنب
لغتنامه دهخدا
کنب . [ ک َ ن َ ] (اِ) گیاهی است که از آن ریسمان تابند و کاغذ هم سازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنف . کنو. طبری «کنب » ، معرب آن «قنب »، لاتینی «کنابیس » . (فرهنگ فارسی معین ). || ریسمانی از گیاه معروف که به هندی سن گویند. (فرهنگ رشیدی ). ریسمانی را...
-
کنب
لغتنامه دهخدا
کنب . [ ک َ ن َ ] (ع مص ) شوخگن گردیدن پای و سم ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ): کنب الرجل ؛ ستبر شد پای آن و کنب الخف و الحافر کذلک .(ناظم الاطباء). || شوخ بستن دست از عمل یا خاص است مر دست را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ستبر شدن دست ...
-
کنب
لغتنامه دهخدا
کنب . [ ک َ ن ِ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
کنب
لغتنامه دهخدا
کنب . [ ک َ ن ِ ] (ع ص ) سم شوخگین گردیده . (ناظم الاطباء).
-
کنب
لغتنامه دهخدا
کنب . [ ک ُ ن ُ ] (اِخ ) شهری است به ماوراءالنهر که لقبش اسروشنه است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کنب
لغتنامه دهخدا
کنب . [ کَمْب ْ ] (ع مص ) گنجینه ساختن چیزی را در انبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
کنب
لغتنامه دهخدا
کنب . [ کُمْب ْ ] (اِ) نوعی از خیار که آن را شنبر خیار خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نوعی از خیار. (انجمن آرا) (آنندراج ). اسم فارسی نوعی از قثاء است . (فهرست مخزن الادویه ) : کدک و کشک نهاده است و تغار لور و دوغ قدحی کرده پر از کنگر و کنب خوش خوا...
-
کنب
لغتنامه دهخدا
کنب . [ کُمْب ْ ] (اِخ ) شهر قم مرادف کم . (فرهنگ رشیدی ). نام شهر قم است که نزدیک به کاشان باشد. (برهان ). شهر قم . (انجمن آرا) : تو بدان خدای بنگر که صد اعتقاد بخشدز چه سنی است مروی ز چه رافضی است کنبی . مولوی (از فرهنگ رشیدی ).
-
کنب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از لاتینی] (زیستشناسی) [قدیمی] kanab = کنف۱: ◻︎ دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی / مدتی شد که بر آونگ سرش در کنب است (انوری: ۴۹).
-
کنب
فرهنگ فارسی معین
(کَ نَ) (اِ.) کنف ، گیاهی که از آن ریسمان بافند.
-
واژههای مشابه
-
کنب دان
لغتنامه دهخدا
کنب دان . [ ک َ ن َ ] (اِ مرکب ) کنب دانه . شاهدانه . شاهدانج : و طعام و گوشتهای بریان و مطنجنه و قلیه ٔ خشک خورند با دارچینی و سعتر و مانند آن و شهدانج که کنب دان بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به کنب و ماده ٔ بعد شود.
-
تبت کنب
لغتنامه دهخدا
تبت کنب . [ ت َت َ کُمْب ْ ] (اِخ ) بیرونی بنقل «بشن پران » آرد یکی از طبقات جهنم است و جای امیرانی است که نسبت به رعایای خود توجه نداشته باشندیا آنهایی که با زن استاد خود زنا کنند یا آنانی که با مادرزن خود همبستر شوند. (تحقیق ماللهند ص 30).
-
جستوجو در متن
-
کنبه
لغتنامه دهخدا
کنبه . [ کَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) ریسمان خام . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به کنب شود.