کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمین گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کمین کننده
لغتنامه دهخدا
کمین کننده . [ ک َ ک ُ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه به قصد دشمن یا صید در جایی پنهان شود و ناگاه بدر آید و بر او زند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کمین گر
لغتنامه دهخدا
کمین گر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ) کمین ور. (ناظم الاطباء). و رجوع به کمین ور شود.
-
کمین ور
لغتنامه دهخدا
کمین ور. [ ک َ وَ ] (ص مرکب ) آنکه در کمین می نشیند. کمین گر.(ناظم الاطباء، ذیل کمین گر). کمین کننده : طلایه به پیش اندرون چون قبادکمین ور چو گرد تلیمان نژاد.فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 96).
-
minimax
کمینبیش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقتصاد] در نظریۀ بازیها، ویژگی راهبردی که بالاترین میزان خطر پیشِ روی دو بازیگر را به حداقل میرساند
-
کمین گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹کمینگه› kamingāh جایی که در آن کمین کنند.
-
کمین گشادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حمله کردن ، یورش بردن .
-
کمین کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ترصد , کمين
-
در کمین (کسی) نشستن
دیکشنری فارسی به عربی
انتظر
-
در کمین نشستن
دیکشنری فارسی به عربی
کمين
-
جستوجو در متن
-
تیرباران گرفتن
لغتنامه دهخدا
تیرباران گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) تیرباران کردن . گرفتن بارانی از تیر بر روی کس یا کسانی : کمانش کمین سواران گرفت بر آن نامور تیرباران گرفت . فردوسی .به سهراب بر تیرباران گرفت چپ و راست جنگ سواران گرفت . فردوسی .ابر زنگله تیرباران گرفت به هر...
-
سرگوش گرفتن
لغتنامه دهخدا
سرگوش گرفتن . [ س َ رِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مطیع و منقاد شدن . (آنندراج ) (غیاث ) : شیران برهت جمله سرگوش گرفتندتا آهوی شیرافکن تو شیر کمین شد.موسی استرآبادی (از آنندراج ).
-
ماهرخ رفتن
لغتنامه دهخدا
ماهرخ رفتن . [ رُ رَ ت َ ] (ص مرکب ) اصلاً اصطلاح شکار است و بمعنی مواظب و مراقب بودن و کمین توله ٔ شکاری در اطراف شکار است تا وقتی شکارچی سر برسد و توله شکار را رم دهد و شکارچی او را هدف قرار دهد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). به قصد برجستن خود...
-
هزیمت گرفتن
لغتنامه دهخدا
هزیمت گرفتن . [ هََ م َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شکست خوردن . هزیمت شدن و گریختن : گرفتند آن شاه را در میان هزیمت گرفتند ایرانیان . فردوسی .چو دیوان بدیدند کردار اوی هزیمت گرفتند ازکار اوی . فردوسی .هزیمت گرفت آن سپاه بزرگ من از پس خروشان چو شیر سترگ ...
-
خلفة
لغتنامه دهخدا
خلفة. [ خ ِ ف َ ](ع مص ) بوی گرفتن دهان روزه دار. یقال : خلف فم الصائم خلفة. || متغیر شدن مزه و بوی شیر. یقال : خلف اللبن . || متغیر شدن طعام . یقال : خلف الطعام . || تباه شدن . یقال : خلف فلان . || برآمدن برکوه . || کسی را از پس وی گرفتن . یقال : خل...
-
تنوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟. فارسی] tanure ۱. لولۀ حلبی که روی سماور میگذارند تا دود از آن خارج شود؛ دودکش.۲. لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه.۳. سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پرههای آسیاب میریزد.۴. [قدیمی] نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن: ◻︎ تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزن...