کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمر و کلاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کمر و کلاه
فرهنگ گنجواژه
لباس پادشاهی.
-
واژههای مشابه
-
کِمِرَ
لهجه و گویش گنابادی
kemera در گویش گنابادی یعنی کنار کوه ، جاده کوهستانی ، راه کنار کوه
-
کَمَر
لهجه و گویش بختیاری
kamar 1. صخره، میانه کوه؛ 2. کمر.
-
پت کمر،فتِ کمر
لهجه و گویش تهرانی
ضربه زیر کمر
-
کمر دزدیدن
لغتنامه دهخدا
کمر دزدیدن . [ ک َ م َ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) از عالم سر دزدیدن . (آنندراج ). کنایه از خود را کنار کشیدن . سر دزدیدن . (فرهنگ فارسی معین ). شانه از زیربار خالی کردن : صبح بر خورشید می لرزد ز آه سرد ماکوه می دزدد کمر در زیر بار درد ما.صائب (از آنندراج ...
-
کمر کردن
لغتنامه دهخدا
کمر کردن . [ ک َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب )چون کمربند گرداگرد چیزی را احاطه کردن . با چیزی دور چیز دیگر را مانند کمربند احاطه کردن : چو آن دید سیندخت بر پای جست کمر کرد بر گردگاهش دو دست . فردوسی .تا دستها کمر نکنی در میان دوست بوسی به کام دل ندهی در ده...
-
گره کمر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] ← گره دوحلقهساز
-
کمر بستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) (مص ل .) آماده شدن ، مهیا شدن .
-
کمر بسته
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تِ) (ص .) مهیا، آماده .
-
کمر کشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کِ دَ) (مص ل .) نک کمر بستن .
-
کمر گشودن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دَ) (مص ل .)= کمر - گشادن : 1 - گشودن کمربند از کمر. 2 - صرف نظر کردن .
-
پیش کمر
لغتنامه دهخدا
پیش کمر. [ ک َ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. واقع در 8 هزارگزی خاور بجنورد، سر راه بجنورد به قوچان . کوهستانی ، معتدل . دارای 5 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
باریک کمر
لغتنامه دهخدا
باریک کمر. [ ک َ م َ ] (ص مرکب ) آنکه میانی لاغر دارد. باریک میان متناسب اندام . نازک میان . || معشوق . معشوقه .
-
چرم کمر
لغتنامه دهخدا
چرم کمر. [ چ َ م ِک َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میان بند چرمین . کمربند چرمی . تسمه ٔ چرمین که بر کمر بندند : سنان اندر آمد به چرم کمربه ببر بیان بر نبد کارگر. فردوسی .رجوع به چرم شود.