کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمرگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کمرگاه
/kamargāh/
معنی
کمر؛ جایی که کمربند بسته میشود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
middle
-
جستوجوی دقیق
-
کمرگاه
لغتنامه دهخدا
کمرگاه . [ ک َ م َ ] (اِ مرکب ) میان و در این صورت کمر به معنی کمربند باشد که برمیان بندند. (آنندراج ). محلی که کمربند و یا تنگ بر آن قرار می گیرد. (فرهنگ فارسی معین ). آن بهر از تن ، که کمر بدان بندند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر کمرگاه تو از ک...
-
کمرگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کمرگه› kamargāh کمر؛ جایی که کمربند بسته میشود.
-
جستوجو در متن
-
گردبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گردهبان، گودبان، گودهبان› [قدیمی] go(a)rdbān ۱. کوهان شتر.۲. کمرگاه.
-
کمرچین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kamarčin ۱. قسمت چیندار لباس در کمرگاه.۲. [منسوخ] نوعی لباس مردانه که در قسمت کمر چین داشته است.
-
میان فراخ
لغتنامه دهخدا
میان فراخ . [ ف َ ] (ص مرکب ) که کمرگاه فربه دارد: مجفر؛ اسب میان فراخ . (منتهی الارب ).
-
پورپوان
لغتنامه دهخدا
پورپوان . [ پو وَ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی جامه ٔ مردانه ٔ معمول در اروپا در قرن سیزدهم که نیمه ٔ بالای تن را پوشیدی از گردن تا کمرگاه .
-
گنج پرست
لغتنامه دهخدا
گنج پرست . [ گ َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) که گنج پرستد و دوستدار گنج . عاشق گنج . گنج دوست : لرزلرزان چو دزد گنج پرست در کمرگاه او کشیدم دست .نظامی .
-
منطقه
لغتنامه دهخدا
منطقه . [ م ُ ن َطْ طَ ق َ ] (ع ص ) گوسپندی که بر میانش داغ سرخ کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گوسفندی که بر کمرگاه او علامتی سرخ نهاده باشد. (از اقرب الموارد). || کمربسته . (منتهی الارب ).
-
کمرگه
لغتنامه دهخدا
کمرگه . [ ک َ م َ گ َه ْ ](اِ مرکب ) کمرگاه . (فرهنگ فارسی معین ) : برآورد و زد تیغ بر گردنش به دو نیمه شد تا کمرگه تنش . فردوسی .دلاور بیفتاد و دامن زره برآورد و زد بر کمرگه گره . فردوسی .ستاره بین که فلک را جلاجل کمر است که بر کمرگه گردون جلاجل است...
-
حقو
لغتنامه دهخدا
حقو.[ ح َق ْوْ ] (ع مص ) زدن بر تهیگاه . || دردمند شدن از تهیگاه . رسیدن چیزی به پهلو. || درد گرفتن شکم از خوردن گوشت . || (اِ) آبگاه . تهیگاه ، و آن دو باشد. قطن . پهنه [ یعنی پنج مهره ٔ کمرگاه ] . صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: سوم از مهره ها، مهره ...
-
آغرده
لغتنامه دهخدا
آغرده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) نم دیده . خیسیده . ترشده : بدرد خاست کمرگاه و پشتت از ترّی که پوشش زبرین تو بود آغرده . سوزنی .معنی جامه ٔ تنگ و نازک و نیز تنگ و پاره پاره بدین کلمه داده و به همین بیت استشهاد کرده اندو ظاهراً همان معنی خیسیده و ...
-
خشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xešt ۱. از مصالح ساختمانی بهصورت مکعبی از گِل که در قالب ریخته و خشک کردهاند.۲. [قدیمی] نوعی نیزۀ کوچک که در جنگهای قدیم به کار میرفت: ◻︎ چنان بود تیرش که ژوپینگران / شمردند هر تیر خشتی گران (اسدی: ۷۳)، ◻︎ یکی خشت زد بر سرین قباد / که بن...
-
هندوبار
لغتنامه دهخدا
هندوبار. [ هَِ ] (اِخ ) از: هندو + بار (پساوند مکان ). کشور هندوان . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). هندوستان . (برهان ). جای هندوها : به خاتم تو که دریاش در کمرگاه است به خامه ات که به سر میرود به هندوبار. کمال اسماعیل .قلم به یمن یمینش چو گرم رومرغی اس...
-
کستی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kostīk] [قدیمی] kosti ۱. (ورزش) کُشتی.۲. در آیین زردشتی، کمربند مقدسی که پس از هفتسالگی موظف به بستن آن هستند.۳. کمربند: ◻︎ بر کمرگاه تو از کستی جوزاست بتا / چه کشی بیهده کستی و چه بندی کمرا (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۲).〈 کستی کر...