کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کمح
لغتنامه دهخدا
کمح . [ک َ ] (ع مص ) لگام بازکشیدن ستور را تا بایستد یا سرراست دارد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
واژههای همآوا
-
کمه
لغتنامه دهخدا
کمه . [ ] (اِخ ) کمه و فاروق و سیرا شهرکی است [ از کوره ٔ اصطخر ] و دیههای بزرگ و نواحی هوای آن سردسیر است معتدل و آبهای روان خوش دارد و میوه ها باشد از هر نوعی و نخجیرگاه است و همه آبادان است و به حومه ٔ آن جامع و منبر است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص...
-
کمه
لغتنامه دهخدا
کمه . [ ک َ م َ / م ِ ] (اِ) کامه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کامه (شیر و دوغ در هم جوشانیده ) شود.
-
کمه
لغتنامه دهخدا
کمه . [ ک َ م َه ْ ] (ع اِمص ) کوری مادرزادی یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
-
کمه
لغتنامه دهخدا
کمه . [ ک َ م َه ْ ] (ع مص ) نابینا و اکمه گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). کور شدن . نابینا گردیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || شب کور گشتن . (از منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ت...
-
کمه
لغتنامه دهخدا
کمه . [ ک ُ م َ / م ِ ] (اِ) کلبه را گویند. (از سفرنامه ٔ شاه ایران از آنندراج ). کومه . کلبه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کمه
لغتنامه دهخدا
کمه . [ ک ُ م ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سمیرم بالاست که در شهرستان شهرضا واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
کمه
لغتنامه دهخدا
کمه . [ ک ُم ْه ْ ] (ع اِ) ماهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قسمی از ماهی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] kamah ۱. نابینا شدن؛ کور شدن.۲. کوری.۳. (پزشکی) شبکوری.
-
کمه
فرهنگ فارسی معین
(کَ مَ) [ ع . ] (مص ل .) کور شدن ، نابینا شدن .
-
جستوجو در متن
-
کمخ
لغتنامه دهخدا
کمخ . [ ک َ ] (ع مص ) کمخ بأنفه کمخاً؛ بزرگ منشی نمود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکبر کرد و بینی خود را به نشانه ٔ غرور و کبر بالا گرفت . (از اقرب الموارد). || ریخ زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کمخ به ، ریح زد و تغوط کرد. (ناظم الاطباء) (...
-
لگام
لغتنامه دهخدا
لگام . [ ل ُ / ل ِ ] (اِ) لجام (به کسر اول معرب لگام است ). دهنه . دهانه لغام . عنان . جوالیقی گوید: اللجام ، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون بل هو معرّب و یقال انه بالفارسیة لغام . (المعرّب ص 300). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: معروف و صورت آنهادر ...