کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلوک،کلگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلوک،کلگی
لهجه و گویش تهرانی
یک چهارم آجر
-
واژههای مشابه
-
کلگی
لغتنامه دهخدا
کلگی . [ ک َ ] (اِ) کلل . کلکی و جیغه . (ناظم الاطباء). رجوع به کلل و کلکی شود.
-
کلگی
لغتنامه دهخدا
کلگی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کله . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) آنچه از لوازم ساز اسب که بر کله ٔ اسب باشد از پرها. (آنندراج ). آنچه از ساز و برگ اسب که بر کله ٔ اسب بندند. (فرهنگ فارسی معین ). قسمتی از یراق اسب که به سر اسب ا...
-
کَلِگی
لهجه و گویش تهرانی
دستگاه نجاری و تراشکاری
-
کلگی
لهجه و گویش تهرانی
1/4آجر
-
کلوک
لغتنامه دهخدا
کلوک . [ ] (اِخ ) سومین از سلسله ٔ یوئن در چین از 706 تا 711 هَ . ق . (از طبقات سلاطین اسلام ص 190).
-
کلوک
لغتنامه دهخدا
کلوک . [ ک َ ] (اِ) کودک بود امرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 303). پسر امرد را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). امرد بی حیا که کنگ نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) : تا یکی خم بشکند ریزه شود سیصد سبوتامرد پیری به پیش او مرد سیصد کلوک .عسجدی (از لغت ...
-
کلوک
لغتنامه دهخدا
کلوک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از بخش قصرقند است که در شهرستان چاه بهار واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کلوک
لغتنامه دهخدا
کلوک . [ ک ِ ] (اِ) شاید ازکلمه ٔ کلوخ ، در اصطلاح بنایان نیمه ٔ چارکه . ثمن آجر.نصف چارکه . و شصتی نصف کلوک و بند، نصف شصتی و بند پولی ، بند بسیار نازک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).قسمتی است معادل یک هشتم آجر، نیم یک را نیمه و ربعآن (نصف نیمه ) را ...
-
کلوک
لغتنامه دهخدا
کلوک . [ ک ُ ] (ص ) بمعنی بی ادب و بی حیا و شطاح باشد. (برهان ). بی ادب و بی حیا و جسور و بی عقل و دیوانه را گویند به حذف کاف آخر نیز شنیده شده است . (آنندراج ).بی ادب و بی حیا و گستاخ و شطاح . (ناظم الاطباء). بی ادب . بی حیا. (فرهنگ فارسی معین ). ||...
-
کلوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kaluk] kaluk ۱. سفال.۲. پارهآجر.
-
کلوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kaluk پسر کوچک و نوجوان: ◻︎ تا یکی خُم بشکند ریزه شود سیصد سبو / تا مِرَد پیری به پیش او مِرَد سیصد کلوک (عسجدی: ۴۶).
-
کلوک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] koluk بیشرم؛ بیادب.
-
کلوک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص . اِ.) بی حیا، گستاخ .