کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلاهدوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلاهدوز
لغتنامه دهخدا
کلاهدوز. [ ک ُ] (نف مرکب ) که کلاه دوزد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه کلاه دوزد. کلاه فروش . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
full-clad
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلاهدوز
-
capper
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کاپور، کلاهدوز
-
cappers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
cappers، کلاهدوز
-
hatters
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هاتری، کلاهدوز، کلاه فروش
-
hatter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلاهبرداری، کلاهدوز، کلاه فروش
-
قلنسی
لغتنامه دهخدا
قلنسی .[ ق َ ل َ سی ی ] (ع ص نسبی ) کلاهدوز. (مهذب الاسماء).
-
پف نم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pofnam ۱. آبی که در دهان نگه دارند و بعد به چیزی پف کنند.۲. نمی که کلاهدوز با آبی که در دهان میکند به کلاه میزند.
-
کلاهدوزی
لغتنامه دهخدا
کلاهدوزی . [ ک ُ ] (حامص مرکب ) دوختن کلاه .عمل کلاهدوز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل و شغل و کلاهدوز. کلاه فروش . (فرهنگ فارسی معین ) : پالانگری به غایت خودبهتر ز کلاهدوزی بد. نظامی .|| (اِ مرکب ) دکان کلاهدوز. کلاه فروشی . (فرهنگ فارسی معین ). آن...
-
کلاه ساز
لغتنامه دهخدا
کلاه ساز. [ ک ُ ] (نف مرکب ) سازنده ٔکلاه . کلاهدوز. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از آن که برای دیگران پاپوش دوزد و تولید مزاحمت کند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماده بعد شود.
-
صنف
لغتنامه دهخدا
صنف . [ ص ِ ] (ع اِ) پاره ای ازهر چیزی . (منتهی الارب ). گونه از هر چیزی . (دهار). طبقه . رسته . گون . ج ، اَصناف ، صُنوف . || نوع . (منتهی الارب ) : احمد ینالتکین پیش آمد...بگذشت از سرهنگان و دیگر اصناف که با وی نامزد بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27...
-
پیشه وران
لغتنامه دهخدا
پیشه وران . [ ش َ / ش ِ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ج ِ پیشه ور. صاحبان حرف . اهل حرفت . محترفه . این کلمه در تداول امروز بحای کسبه و اصناف پذیرفته شده و مستعمل است (از لغات مصوب فرهنگستان ). امّا اصناف و کسبه که در عداد پیشه وران محسوبند بر حسب اصطلاح ...
-
ترک
لغتنامه دهخدا
ترک . [ ت َ ] (اِ) کلاه خود. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). خودآهنی . (غیاث اللغات ). کلاه خود باشد یعنی کلاه آهنی که در روزهای جنگ بر سر نهند و بعربی مغفر خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). و آنرا خود و خوی و سرپایان و...
-
تارک
لغتنامه دهخدا
تارک . [ رَ ] (اِ) کله سر. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). فرق سر. (برهان ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). میان سر آدمی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). میانه ٔ سر که مفرق است . (شرفنامه ٔ منیری ). تصغیر تار است که بمعنی میان سر است . (غیاث اللغات )....