کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفچه نوک مشکین رخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شانه
لغتنامه دهخدا
شانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن چیزی باشد که از چوب و شاخ یا استخوان و فلزات و غیره سازند و زلف و گیسو را بدان پرداز دهند. (از برهان قاطع). آلتی است دندانه دار از چوب یا فلز که با آن مو را باز و پاک میکنند. (فرهنگ نظام ). و با مصدر کردن و زدن و کشیدن صر...
-
گل سفید
لغتنامه دهخدا
گل سفید. [ گ ُ ل ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از گل سرخ که سفید و خوشبوی میباشد، چنانکه در هندوستان گل سبوتی گویند. (آنندراج ). گل مشکین . ورد چینی . (مجمع الجوامع) : به هر زمین که برافکند سایه ٔ رخ و زلف گل سفید بر او توده کرد و مشک سی...
-
نظاره گاه
لغتنامه دهخدا
نظاره گاه . [ ن َظْ ظا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) منظر. که بر آن نظر کنند. که آن را تماشا کنند. چشم انداز : جای نظاره گاه چشم ترازلف گلبوی و روی گلگون باد. مسعودسعد. || جائی که از آن نظر کنند. دیدگاه : ای رخ و زلفت چنانک ماه به مشکین کمندساخته نظاره گاه بر...
-
لؤلؤ تر
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ تر. [ ل ُءْ ل ُ ءِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مروارید رخشان و آبدار و مجازاً اشک و دندان : بشویدش عارض به لؤلؤ تربپالایدش رخ به مشکین عذار. ناصرخسرو.به گیسو در نهاده لؤلؤ زرزده بر لؤلؤ زر لؤلؤ تر. نظامی .اگر ده در صدف شد لؤلؤ تربس...
-
جیحون
لغتنامه دهخدا
جیحون . [ ج َ ] (اِخ ) آقای محمد یزدی تاج الشعرا، از شعرای مشهور است . او راست : مرا ترکی است مشکین موی و نسرین بوی و سیمین برسهالب مشتری غبغب هلال ابرو و مه پیکرچو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ بود گل بیز و حالت خیز و سحرانگیز و غارتگردها...
-
یاقوت بار
لغتنامه دهخدا
یاقوت بار. (نف مرکب ) که یاقوت از آن می بارد : بیا ساقی آن آب یاقوت واردرافکن بدان جام یاقوت بار . نظامی . || اشک خونین بارنده . اشکبار : یاقوت بار کردی عشاق لاله رخ رااز نوک کلک نرگس بر لوح کهربائی . سنائی .دلم نماند ز بس چون حبیب هر ساعت که در دو د...
-
تیزی دادن
لغتنامه دهخدا
تیزی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) برندگی و تندی دادن . لبه یا نوک چیزی را : سوهان فلک تا گل عدل تو شکفته ست تیزی نتواند که دهد خار ستم را. انوری (از آنندراج ). || روانی دادن سخن و جزآن را : در معرکه ٔ نظم به اوصاف رخ دوست تیزی ز سخن میدهم آن تیغزبان را. ...
-
فرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] farq ۱. شکافی بهصورت خط که بهوسیلۀ شانه میان موها ایجاد میکنند.۲. [مجاز] سر؛ کله: ◻︎ آید فرقش به سلام قدم / حلقهصفت پای و سر آرد به هم (نظامی۱: ۲۲).۳. تفاوت؛ تمایز.۴. [مجاز] نوک و بالای هرچیز: ◻︎ سبحانالله ز فرق سر تا قدمت / در قالب...
-
داغ کشیدن
لغتنامه دهخدا
داغ کشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) داغ برکشیدن . داغ کردن . داغ بر رخ یا سینه کشیدن کسی را. نشان بر او از آهن تفته نهادن علامت بندگی را : پیش یکران ضمیرش عقل راداغ بر رخ کش به لالائی فرست . خاقانی .دل میکشد بداغ تو هر لحظه سینه راداغی بکش بسینه غلام ک...
-
خوش قلم
لغتنامه دهخدا
خوش قلم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ل َ ] (ص مرکب ) کاغذ صاف و نرمی که به خوبی و روانی توان بر آن نوشت . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : می توان زد رقمی خواه به خون خواه به نیل صفحه ٔ کاهی رخساره ٔ ما خوش قلم است . طالب آملی (از آنندراج ).بیاض گردن او دست ...
-
گلرخ
لغتنامه دهخدا
گلرخ . [ گ ُ رُ ] (ص مرکب ) آنکه صورتش چون گل باشد. گلروی . زیباروی . گلچهره . خوش صورت : ز هر خرگهی گلرخی خواستندبه دیبای چینی بیاراستند. فردوسی .کنیزان گلرخ فزون از هزاربه دشت آمدند هر یکی چون بهار. اسدی .کنیزان گلرخ فرازآمدندهمه پیش جم در نماز آمد...
-
سربریده
لغتنامه دهخدا
سربریده . [ س َ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )سرجداشده . که سر وی از تن بریده باشند : ز زعفران رخ ظالمان کند گه عدل حنوط جیفه ٔ ظلمی که سربریده ٔ اوست . خاقانی .ناسوده چو مرغ سربریده نغنوده چو عزم بردریده . نظامی .به مرگ سروران سربریده زمین جیب آسمان دام...
-
نقاب بستن
لغتنامه دهخدا
نقاب بستن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نقاب بر رخ زدن : نقاب چینی و رومی به نیسان همی بندد صبا بر روی هامون . ناصرخسرو.زین هزاران شمع کآن آید پدیدتا ببندد روی چرخ از شب نقاب . ناصرخسرو.تا بپوشد زمین ز سبزه لباس تا ببندد هوا ز ابر نقاب . مسعودسعد.شب ع...
-
پیکانی
لغتنامه دهخدا
پیکانی . [ پ َ / پ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پیکان . || نوعی از لعل و یاقوت و الماس و بعضی فیروزه نوشته اند. (آنندراج ). نوعی از لعل فیروزه .و آنرا لعل پیکانی و فیروزه ٔ پیکانی گویند. (برهان ). جنسی از لعل و قسمی از یاقوت . (غیاث ) : بخون ساده ماند اشک ...
-
زر
لغتنامه دهخدا
زر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبها و قیمتی و سنگین و از آن نقود زرد می سازند و طلا و تله و تلی نیز گویند و به تازی ذهب نامن...