کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشکین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کشکین
/kaškin/
معنی
۱. تهیهشده با کشک.
۲. نان جو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشکین
لغتنامه دهخدا
کشکین . [ ک َ ] (ص نسبی ، اِ) از جو. (یادداشت مؤلف ).جوین . حاصل از جو، و نانی را گویند که از جو بدست آمده باشد و بعضی گویند نانی که از آرد باقلا و نخود وگندم و جو درهم آمیخته و پخته باشند. (از برهان ) (از آنندراج ). نانی است از آرد جو و باقلی و از ...
-
کشکین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کشک) ‹کشکینه، کشکنه› [قدیمی] kaškin ۱. تهیهشده با کشک.۲. نان جو.
-
کشکین
فرهنگ فارسی معین
(کَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به کشک . 2 - (اِمر.) نان جو، کشکینه . 3 - نانی که از آرد باقلا و نخود و گندم و جو درهم آمیخته پزند.
-
جستوجو در متن
-
نان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nān] nān ۱. خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد.۲. [مجاز] وسیلۀ گذران زندگی.〈 نان دوآتشه: نان برشته.〈 نان کشکین: [قدیمی] نانی که از آرد جو، باقلا، و نخود میپختند: ◻︎ ز پیشی و بیشی ندارند هوش / خورش، نان کشکین و...
-
چپین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چبین› [قدیمی] čo(a)ppin ظرفی که از شاخههای نازک درخت میبافند؛ سله؛ سبد: ◻︎ بگسترد کرباس و چپّین نهاد / براو ترّه و نان کشکین نهاد (فردوسی: ۸/۴۵۶).
-
زمزم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zamzam ۱. دعایی که زردشتیان هنگام شستن بدن یا غذا خوردن در ستایش خدای تعالی میخوانند: ◻︎ چو کشکین بخوردند می خواستند / زبانها به زمزم بیاراستند (فردوسی: ۸/۱۵۲).۲. زمزمه.
-
جبین
لغتنامه دهخدا
جبین . [ ج ُب ْ بی ] (اِ) در ولف به نقل مُهْل ماست [ شیر ترشیده ] است با علامت سؤال . ولی ظاهراً کلمه محرف چُپّین است که در فرهنگ اسدی و حاشیه ٔ آن به معنی طبق از بید بافته یا سله آمده چون طبق از بید بافته است و به جای سفره بکار می رفته است : سبک مر...
-
چپین
لغتنامه دهخدا
چپین . [ چ ُ / چ َپ ْ پی ] (اِ) طبقی باشد از بید بافته . (فرهنگ اسدی ). سله ای باشد که از بید بافند چون طبقی . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ). طبقی را گویند که از چوب بید و امثال آن بافند. (برهان ) (آنندراج ). طبقی که از ترکه های بید و مانند آن باف...
-
کشکینه
لغتنامه دهخدا
کشکینه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نان جو و غیره . (برهان ). کشکین : حلوای جهان غلام کشکینه ٔ ماست دیبای جهان بنده ٔ پشمینه ٔ ماست . افضل الدین کرمانی (دیوان ص 104). || آش جو. سیار. کالجوش . (یادداشت مؤلف ) : چو آمد گه زادن او را فرازبه کشکینه ٔ ...
-
شمد
لغتنامه دهخدا
شمد. [ ش َ م َ ] (اِ) شمذ. جنسی از نان نیکو و فراخ و سپید بود. (لغت فرس اسدی ) (از فرهنگ اوبهی ). در عربی سمید و سمیذ آمده بمعنی درمک و عثمانیان سِمِت گویند و گمان میکنم شمذ اصل این دو کلمه ٔ فارسی و ترکی باشد. مصحف سمد است . اسدی شعر رودکی را یک جا ...
-
زلیبیا
لغتنامه دهخدا
زلیبیا. [ زِ / زُ ] (اِ) حلوایی است مشهور و عربان زلابیه گویند. (برهان ). شیرینی معروف و آن را زلابی و زلیبا و زلابیه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از شیرینی که به هندی جلیبی گویند. (غیاث ): زلیبیه ؛ شیرینی معروف و زلابی و زلیبه و زلیبا و ز...
-
چبین
لغتنامه دهخدا
چبین . [ چ ُ / چ َب ْ بی ] (اِ) طبقی را گویند که از چوب بید بافته باشند. (برهان ) (جهانگیری ). طبقی که از چوب بافته باشند. (انجمن آرا) (آنندراج ). طبقی که از شاخه های باریک درخت بید سازند. جبین . چپین . سبد. طبق . سله : بگسترد کرباس و چبین نهادبه چبی...
-
پشمینه پوش
لغتنامه دهخدا
پشمینه پوش . [پ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه جامه ٔ پشمین بر تن کند. آنکه جامه از پشم پوشد غالباً درشت و خشن . لباس پشمین در بر کننده . و مجازاً صوفی و زاهد : ز پیشی و بیشی ندارند هوش خورش نان کشکین و پشمینه پوش . فردوسی .بدین داستان زد یکی مهرنوش پ...
-
انباردن
لغتنامه دهخدا
انباردن . [ اَم ْ دَ ] (مص ) پر کردن و انبار کردن چیزی از چیزی دیگر. (برهان قاطع) (آنندراج ). انباشتن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پر کردن . انبار کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : تو جیحون مینبار هرگز بمشک که من برگشایم در گنج...