کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشکله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کشکله
/kaškale/
معنی
نوعی کفش؛ چارغ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشکله
لغتنامه دهخدا
کشکله . [ ک َ ک َ ل َ/ ل ِ ] (اِ) نوعی از پای افزار باشد که شاطران و پیاده روان بر پای کنند. (آنندراج ) (برهان ) : پای پاکیزه برهنه به بسی چون به پای اندر دویدن کشکله . ناصرخسرو.|| نیم چکمه . (ناظم الاطباء).
-
کشکله
لغتنامه دهخدا
کشکله . [ ک َ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) جوزه ٔ پنبه بود که از او پنبه بیرون کنند. (یادداشت مؤلف ) : هست ز مغز آن سرت ای منگله همچو زوش مانده تهی کشکله .رودکی .
-
کشکله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kaškale نوعی کفش؛ چارغ.
-
کشکله
فرهنگ فارسی معین
(کَ کَ لَ) (اِ.) چارُق ، پای افزار.
-
جستوجو در متن
-
جوزه
لغتنامه دهخدا
جوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) جوجه . جوژه : تا سحر هر شب چنانچون می طپم جوزه ٔ زنده طپد بر بابزن . آغاجی .رجوع به جوجه شود. || غوزه ؛ کشکله . جوزه ٔ پنبه بود که از او پنبه بیرون کنند. گوزه ٔ پنبه . (مهذب الاسماء) (اسدی ).
-
چوزه
لغتنامه دهخدا
چوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) غوزه ٔ پنبه را گویند. (یادداشت مؤلف ). کشکله ؛ چوزه ٔ پنبه بود که از او پنبه بیرون کنند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || رخنهای کمردوک را نیز گویند که در وقت پنبه رشتن ریسمان چرخ را در آن اندازند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن...
-
تهی ماندن
لغتنامه دهخدا
تهی ماندن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از محروم ماندن . (آنندراج ). خالی شدن . خالی ماندن . عاری گشتن : هست ز مغز آن سرت ای منگله همچو زوش مانده تهی کشکله . رودکی .میان جوان را نبد آگهی بماند از هنر دست رستم تهی . فردوسی .چو شد گردش روز ...
-
وش
لغتنامه دهخدا
وش . [ وَ ] (ص ) وشت . (فرهنگ فارسی معین ). خوب و خوش ، چنانکه گویند: وش آمدی ، یعنی خوش آمدی . (برهان ). خوب و خوش و زیبا. (ناظم الاطباء).- وش آمدن ؛ خوش آمدن . (ناظم الاطباء) : باد اگرچه وش آمد و دلکش بر حدث بگذرد نباشد وش . سنایی . || سره و انتخا...
-
خم
لغتنامه دهخدا
خم . [ خ ُ ] (اِ) ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند. (منتهی الارب ). دَن . خابیه . خمره . خنب . خنبره . (یادداشت مؤلف ) : شو بدان گنج اندرون خمی بجوی . رودکی .لعل می را ز سرخ خم برکش در کدو نیمه کن به...
-
دویدن
لغتنامه دهخدا
دویدن . [ دَ دَ ] (مص ) رفتن با تعجیل بسیار. شتابان رفتن . تاختن . (از ناظم الاطباء). اخرار. ساو. زکیک . قرضبة. قحص . افاجة. فندسة. کودءة. هبذ. کعسبة. تعی . جظ. طعسبة. رطل . رطول . نوداءة. ردی . ردیان . وَفَض . وفض . ایفاض . استیفاض . فدید. وکز. تلبط...
-
مغز
لغتنامه دهخدا
مغز. [ م َ ] (اِ) ماده ٔ عصبی که در جوف کله ٔ سرواقع شده و آن را پر کرده . (ناظم الاطباء). مخ . دماغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دماغ . و با لفظ کافتن و خراشیدن و پریشان کردن و پریشان شدن و پریشان داشتن و در عطسه افکندن و در رعاف آوردن و در استخوا...
-
برهنه
لغتنامه دهخدا
برهنه . [ ب ِرَ / ب َ رَ ن َ / ن ِ / ب ِ هََ ن َ / ن ِ ] (ص ) ترجمه ٔ عریان باشد. (از غیاث ). عریان ، مثل تیغ برهنه و لوای برهنه . (آنندراج ). بی مطلق پوشش چنانکه بی جامگی در آدمی و بی برگی در درخت و بی گیاهی در زمین و جز آن . أجرد. أضکل . بحریت . ...