کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشورگیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشورگیری
لغتنامه دهخدا
کشورگیری . [ ک ِش ْ وَ ] (حامص مرکب ) مملکت گیری . کشورستانی . مملکت ستانی . ملک گیری : گر تو لشکرشکنی داری و کشورگیری پادشاه از چه دهدگنج به لشکر از خیر. سوزنی .کار لشکرشکنی دارد و کشورگیری در چنین کار پسندیده چرا این تأخیر.سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
کشورگشایی
واژگان مترادف و متضاد
جهانگشایی، کشورگیری
-
کشورستانی
لغتنامه دهخدا
کشورستانی . [ ک ِش ْ وَ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل کشورستان . کشورگیری . عمل ستاندن کشور. مملکت گیری . فتح کشور دیگران . کشورگشایی : از انجاکه روزجوانیش بودتمنای کشورستانیش بود.نظامی .
-
عالم گشایی
لغتنامه دهخدا
عالم گشایی . [ ل َگ ُ ] (حامص مرکب ) جهانگشایی . کشورگیری : برفتن دگرباره لشکر کشیدبه عالم گشائی علم برکشید. نظامی .به عالم گشائی فرشته وشی نه عالم گشائی که عالم کشی .نظامی .
-
کشورگشایی
لغتنامه دهخدا
کشورگشایی . [ ک ِش ْ وَ گ ُ ] (حامص مرکب ) فتح . کشورگیری . غلبه برمملکت دیگری . (ناظم الاطباء) : سریرش باد در کشورگشایی وثیقت نامه ٔ کشورخدایی . نظامی .نخستین در از پادشایی زنم دم از کار کشورگشایی زنم . نظامی .ز شمشیر پولاد چون شیر مست به کشورگشایی ...
-
لشکرشکنی
لغتنامه دهخدا
لشکرشکنی . [ ل َ ک َ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل لشکرشکن . شکستن لشکر. پراکندن آن : ای به لشکرشکنی بیشتر از صد رستم ای به هشیاردلی بیشتر از صد هوشنگ . فرخی .چون ترا ندهد از آن تا تو به لشکرشکنی سر به شمشیر دهی تن به تبر دیده به تیر. سوزنی .کارلشکرشکنی...
-
لشکرشکن
لغتنامه دهخدا
لشکرشکن . [ ل َ ک َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ لشکر. لشکرشکر.کنایه است از سخت دلیر و فیروز. شجاع در جنگها. مردشجاع . (آنندراج ). لشکرشکاف . (آنندراج ) : همه نیزه داران و شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن . دقیقی .سر خوک را بگسلانم ز تن منم بیژن گیو ل...
-
گنج
لغتنامه دهخدا
گنج . [ گ َ ] (اِ)پهلوی گنج ، ارمنی گنج ، آرامی گینزا، گززا، عربی کنز. (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). زر و گوهری باشد که در زیر زمین دفن کنند.(برهان ). دفینه ای که پادشاهان نهند. (اوبهی ). رِکاز. دَفینَه . کَنز. مَفتَح . (منتهی الارب ) : در گنجهای کهن ...
-
تبر
لغتنامه دهخدا
تبر. [ ت َ ب َ ] (اِ) محمد معین در حاشیه ٔبرهان آرد: پهلوی «تبرک » ، ارمنی «تپر» ، کردی «تفر» ، «تویر» ، بلوچی «تپر» ، «توار» ، «تفر» ، روسی «تپر» ، طبری «تور» ، مازندرانی کنونی «تُر» ، گیلکی «تبر» ، فریزندی و نطنزی «تور» ، اشکاشمی «تووور» ، وخی «تیپ...
-
پسندیده
لغتنامه دهخدا
پسندیده . [ پ َ س َ دَ / دِ ] (ن مف ) پسند. پسنده . مقبول . پذیرفته . خوش آمد. خوش آیند. قبول کرده . (برهان قاطع). مطبوع . مرضی . مرضیه . مرتضی . (مهذب الاسماء).رضی ّ. رضیه . راضیه : میان پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم و ابوبکر دوستی بود و ابوبکر اندر میان...