کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کشورگشای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کشورگشای
لغتنامه دهخدا
کشورگشای . [ ک ِش ْ وَ گ ُ ] (نف مرکب ) فاتح . مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا : بچپ برش گرشاسب کشورگشای دوفرزند پرمایه پیشش بپای . فردوسی .روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی . منوچهری .میر کشورگشای رکن الدین که درش دیو را شهاب کند...
-
جستوجو در متن
-
پیروزرای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی] piruzrāy پیروز و کامیاب در رٲی و اندیشه: ◻︎ جوانبخت بادی و پیروزرای / توانا و دانا و کشورگشای (نظامی۵: ۹۸۷).
-
کشورده
لغتنامه دهخدا
کشورده . [ ک ِش ْ وَدِه ْ ] (نف مرکب ) کشوردهنده . مملکت بخش : شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایه ٔ یزدان شه کشورده کشورستان . عنصری .روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی .منوچهری .
-
ملک گشای
لغتنامه دهخدا
ملک گشای . [ م ُ گ ُ ] (نف مرکب ) گشاینده ٔ ملک .کشورگشای . فتح کننده ٔ کشور. فاتح مملکت : خلف دیده ٔ سلغر ملک دولت و دین فلک آیت رحمت ملک ملک گشای .سعدی .
-
ملکت طراز
لغتنامه دهخدا
ملکت طراز. [ م ُ ک َ طَ ] (نف مرکب ) ملکت طرازنده . ملک آرا. آنکه مملکت را رونق و آرایش دهد : افسرخدای خسرو، کشورگشای رستم ملکت طراز عادل ملت فروز داور.خاقانی .
-
ملت فروز
لغتنامه دهخدا
ملت فروز. [ م ِل ْ ل َ ف ُ ] (نف مرکب ) موجب رواج ملت . موجب رونق کار ملت : افسرخدای خسرو، کشورگشای رستم ملت طراز عادل ، ملت فروز داور. خاقانی .و رجوع به ملت شود.
-
افسرخدا
لغتنامه دهخدا
افسرخدا. [ اَ س َ خ ُ ] (ص مرکب ) خداوند تاج و پادشاه . (آنندراج ). خدای افسر. صاحب افسر. صاحب تاج : افسرخدای خسرو، کشورگشای رستم ملکت طراز عادل ، ملت فروز داور.خاقانی .
-
پیروزرای
لغتنامه دهخدا
پیروزرای . (ص مرکب ) دارای رایی با ظفر قرین . در اندیشه و رای مظفر و منصور : خردمند بادی و پیروزرای بپاکی بماناد مغزت بجای . فردوسی .جوانبخت بادی و پیروزرای توانا و دانا و کشورگشای . نظامی .وزیر خردمند پیروزرای بپیروزی شاه شد رهنمای .نظامی .
-
علامه کرمانی
لغتنامه دهخدا
علامه کرمانی . [ ع َل ْ لا م َک ِ ] (اِخ ) از فضلای زمان سلطان محمد خوارزمشاه است که در نظم شعر ماهر بود. وی موقعی که از جانب خوارزمشاه به رسم رسالت بنزد سلطان محمود غوری رفت ، قصیده ای در مدح سلطان غوری سرود که دو بیت آن نقل میشود:شاهی که هست بر همه...
-
رکن الدین
لغتنامه دهخدا
رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) از امرای آل طغان یزک که ممدوح خاقانی بوده : شاه عجم رکن دین کز آیت عدلش نام عجم روضةالسلام بر آمدمفخر آل طغان یزک که ز حلمش بر سر دهر حرون لگام برآمد. خاقانی .میر کشورگشای رکن الدین که درش دیو را شهاب کند.خاقانی .
-
الغتاق
لغتنامه دهخدا
الغتاق . [ اُ ل ُ ] (اِخ ) نام ناحیه و شکارگاهی در نزدیکی دشت قبچاق : روز چهارشنبه ... به کجیک تاق که از جبال مشهور آن بیابانست رسیده (امیرتیمور) روز جمعه الغتاق مخیم نزول همایون شد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 447). القصه پادشاه کشورگشای (چنگیزخان ) بج...
-
تیگلات پیلسر
لغتنامه دهخدا
تیگلات پیلسر. [ س َ ](اِخ ) اول . پادشاه کشورگشای آشور است . وی در حدود یکهزارویکصد سال پیش از میلاد مسیح از کوه زاگروس گذشته به سرزمین ماد تاخت ، و قبایل آنجا را پراکنده و پریشان ساخت . (از فرهنگ ایران باستان ص 103). پادشاه آشور در قرن 12 ق . م . وی...
-
گشا
لغتنامه دهخدا
گشا. [ گ ُ ] (نف ) گشاینده . همیشه به صورت ترکیب آید: بخت گشا. بندگشا. بند و گشا. پاگشا. جهان گشا. چهره گشا. دل گشا. راه گشا. رگ گشا (فصاد). روزه گشا. روگشا. عالم گشا. عقده گشا. کارگشا. کشورگشا. گره گشا. گیتی گشا. مشکل گشا. نافه گشا. ولایت گشا : دم ا...
-
کشورگیر
لغتنامه دهخدا
کشورگیر. [ ک ِش ْ وَ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ کشور. کشورستان . فاتح کشور. مملکت گیر. کشورگشای : میر احمد محمد شاه سپه پناه آن شهریار کشورگیر جهان ستان . فرخی .ملک شیردلی خسرو شمشیرزنی شاه لشکرشکنی پادشه کشورگیر. معزی .به سر کلک وی آراست ملک خسرو شرق و ش...