کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کسف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کسف
/kasf/
معنی
۱. گرفتن ماه یا خورشید.
۲. (ادبی) در عروض، انداختن حرف هفتم از رکن چنانکه از مفعولات مفعولا باقی بماند و نقل به مفعولن شود.
۳. [قدیمی] بریدن جامه یا چیز دیگر؛ قطع کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کسف
لغتنامه دهخدا
کسف . [ ک َ ] (ع اِمص ) (در اصطلاح عروض ) افکندن حرف متحرک را که آخر جزو باشد یعنی مفعولات را مفعولن کردن . (ناظم الاطباء). افکندن حرف متحرک را که آخر جزو باشد فیعود مفعولان الی مفعولن کقوله :دار لسلمی قد عفارسمهاو استعجمت عن منطق السائل .و هو من الس...
-
کسف
لغتنامه دهخدا
کسف . [ ک َ ] (ع مص ) بریدن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || پاره کردن و بریدن جامه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || بد گردیدن حال کسی . || نگونسار کردن چشم را. (ازناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموا...
-
کسف
لغتنامه دهخدا
کسف . [ ک ِ / ک ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ کِسفَة.(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کسفة شود.
-
کسف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] kasf ۱. گرفتن ماه یا خورشید.۲. (ادبی) در عروض، انداختن حرف هفتم از رکن چنانکه از مفعولات مفعولا باقی بماند و نقل به مفعولن شود.۳. [قدیمی] بریدن جامه یا چیز دیگر؛ قطع کردن.
-
کسف
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بریدن ، پاره کردن . 2 - افکندن حرف متحرکی راکه در آخر جزو باشد، یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن .
-
واژههای همآوا
-
کثف
لغتنامه دهخدا
کثف . [ ک َ / ک َ ث َ ] (ع اِ) گروه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جماعت . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
اکساف
لغتنامه دهخدا
اکساف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِکِسف . جج ِ کِسفَة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ کِسف . (منتهی الارب ). رجوع به کسف و کسفة شود.
-
کسوف
لغتنامه دهخدا
کسوف . [ ک ُ ] (ع مص ) کسف . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کسف شود.
-
کسفة
لغتنامه دهخدا
کسفة. [ ک َ ف َ ] (ع اِ) پاره و قطعه ای از هرچیز. یقال اعطنی کسفة من ثوبک ؛ یعنی بده به من قطعه ای از جامه ٔ خود. ج ، کِسف ، کِسَف . جج ، اکساف ، کسوف . و گفته اند کسف و کسفة به یک معنی است و من قراء قوله تعالی «کِسفاً من السماء» (قرآن 187/26). جعله ...
-
پوشاندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بر کردن، پوشانیدن ۲. اخفا، پردهپوشی، نهفتن ۳. فراگرفتن ۴. کسف
-
کسوف
لغتنامه دهخدا
کسوف . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کِسفَة. (ناظم الاطباء). ج ِ کِسف و کِسَف که این دو جمع کسفة هستند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در نزد فلاسفه کسوف از صفات خورشید است و آن گرفتگی خورشید است هنگامی که در مواجهه ٔ با زمین ماه میان آنها حایل باشد. (اقر...
-
مکسوف
لغتنامه دهخدا
مکسوف . [ م َ ](ع ص ) نعت مفعولی از کسف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تیرگی گرفته . تیره و تارشده . مظلم : انارة العقل مکسوف بطوع الهوی و عقل عاصی الهوی یزداد تنویراً.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
اصبعین
لغتنامه دهخدا
اصبعین . [ اِب َ ع َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اصبع. دو انگشت : من چو کلکم در میان اصبعین نیستم در صف ّ طاعت بین بین . مولوی .و در این بیت اشاره به حدیث علی (ع ) است که فرمود: قلب المؤمن بین اصبعین من اصابعالرحمن :نور غالب ایمن از کسف و غسق در میان اصبعین نو...