کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کردر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کردر
/kardar/
معنی
۱. دره.
۲. زمین پشتهپشته.
۳. بیابان: ◻︎ خوارزم گرد لشکرش ار بنگری همی / بینی عَلَمعَلَم تو به هر دشت و کردری (عنصری: ۳۴۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کردر
لغتنامه دهخدا
کردر. [ ک َ دَ ] (اِخ ) ناحیه ای از نواحی خوارزم است و آنجا که نزدیک به نواحی ترک است به زبان سخن می گویند که نه خوارزمی است و نه ترکی . تعدادی ده در این ناحیه است مال و مواشی دارند اما دنی نفسند. (از معجم البلدان ).
-
کردر
لغتنامه دهخدا
کردر. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جمعآبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند. کوهستانی و سردسیر است و 206 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
کردر
لغتنامه دهخدا
کردر. [ ] (اِخ ) شهرکی است (از حدود ماوراءالنهر) با مردم بسیار و با کشت و برز و از وی پوست بره ٔ بسیار خیزد. (حدود العالم ).
-
کردر
لغتنامه دهخدا
کردر. [ ک َ دَ ] (اِ) دره ٔ کوه بود. (فرهنگ اسدی ). زمین کوه و دره را گویند. (برهان ). دره . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) : خوارزم کرد لشکرش ار بنگری هنوزبینی علم علم تو بهر دشت و کردری . عنصری بلخی (از فرهنگ اسدی ).شمال اندروگر بجنبد نداندفراز از نشیبی و ...
-
کردر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گردر› [قدیمی] kardar ۱. دره.۲. زمین پشتهپشته.۳. بیابان: ◻︎ خوارزم گرد لشکرش ار بنگری همی / بینی عَلَمعَلَم تو به هر دشت و کردری (عنصری: ۳۴۹).
-
کردر
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (اِ.) 1 - دره . 2 - بیابان ، زمین سخت و هموار.
-
جستوجو در متن
-
گردر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gardar = کردر
-
تواسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tevāsi فرش منقش، مانند گلیم و قالی: ◻︎ فکندهست فراش باد بهاری / تواسی الوان ابرکوه و کردر (عبدالقادر نائینی: رشیدی: تواسی).
-
کردری
لغتنامه دهخدا
کردری . [ ک َ دَ ] (اِخ ) عبدالغفوربن لقمان بن محمد ابوالمفاخر کردری ، (منسوب به کردر از نواحی خوارزم ) روایت می کند از ابی طاهر محمدبن عبداﷲ المسبخی المروزی ، و اورا تصانیفی است در مذهب ابوحنیفه . از اوست : الانتصارلابی حنیفه فی اخباره و اقواله و ال...
-
گردر
لغتنامه دهخدا
گردر. [ گ َ دَ ] (اِ) زمین سخت که در دامن کوه واقع است . || زمین پشته پشته و کوه و دره . (برهان ) (آنندراج ) : تا مغز مخالفانْش ْ بینی خرمن خرمن به کوه و گردر. عمادی (از سندبادنامه ص 16). || شهر و قصبه . (برهان ) (آنندراج ). جهانگیری و انجمن آرا این ...
-
کودر
لغتنامه دهخدا
کودر. [ دَ ] (اِ) زمین دامن کوه را گویند. (برهان ). در برهان گفته زمین و دامن کوه را گویند، و دو سه خطا کرده اول اینکه کاف فارسی است نه تازی دوم آنکه کاف و واونیست «کاف و را» است ... (انجمن آرا). مصحف کردر. (حاشیه برهان چ معین ). || چرم نازکی که آستر...
-
عبدالغفور
لغتنامه دهخدا
عبدالغفور. [ ع َ دُل ْ غ َ ] (اِخ ) ابن لقمان بن محمدالکردری . از ائمه ٔ حنفی و از مردم کردر (از دهات خوارزم ) بود. وی قضاوت حلب یافت و به سال 562 هَ . ق . به حلب درگذشت . از تألیفات اوست : اصول الفقه . شرح التجرید. شرح الجامع الصغیر. شرح الجامع الک...
-
رحایی
لغتنامه دهخدا
رحایی . [ رَ ] (ص نسبی ) رحائی . منسوب است به رَحا. (انساب سمعانی ). آسیابی . منسوب است به رَحی ̍ و رَحا. (یادداشت مؤلف ) : هرگز به کجا روی نهاداین شه عادل با حاشیه ٔ خویش و غلامان سرایی الا که بکام دل او کرد همه کاراین گنبد پیروزه و گردون رحایی . م...
-
تواسی
لغتنامه دهخدا
تواسی . [ ت ِ ] (اِ) فرش منقش را گویند مانند قالی و گلیم و پلاس الوان . (برهان ). گلیم و فرش منقش باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : فکنده ست فراش باد بهاری تواسی ّ الوان ابر کوه و کردر.عبدالقادر نائینی (از فرهنگ رشیدی ).