کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبودجامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رکن الدین
لغتنامه دهخدا
رکن الدین . [ رُ نُدْدی ] (اِخ ) یا رکن الدین اسپهبد کبودجامه که با مغولان ساخت و با سلطان محمد خوارزمشاه که در فتح مازندران عم و پسرعم وی را کشته بود به مخالفت پرداخت و سرزمین از دست رفته را پس گرفت . (از تاریخ مغول ص 4).
-
بالنده کوه
لغتنامه دهخدا
بالنده کوه . [ ل َ دَ / دِ ] (اِخ ) نام محلی در سر راه فریم به گلپایگان (یا گوشواره از نواحی کبودجامه ) و مازندران . (سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 130 بخش انگلیسی و ترجمه ٔ آن ص 174).
-
چرخ ترساجامه
لغتنامه دهخدا
چرخ ترساجامه . [ چ َ خ ِ ت َ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از فلک اول باشد که فلک قمر است . (برهان ). کنایه از فلک اول باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). فلک قمر. (ناظم الاطباء). چرخ کبود و چرخ گندناگون . (آنندراج ). چرخ کبودجامه . چرخ دولابی ...
-
دارای هروی
لغتنامه دهخدا
دارای هروی . [ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) او را صاحب هروی و صاحب کبودجامه نیز گفته اند از شعرای معاصر امیر علیشیر نوایی بوده و در هرات میزیسته و اصل او از کبودجامه از توابع استرآباد است . نوایی در مجالس النفائس او رایاد کرده و شعر و نوشته و معمای او را آورد...
-
قجق
لغتنامه دهخدا
قجق . [ ] (اِخ ) (زمین ...) این سرزمین در شمال فندرسک قرار دارد. رابینو در کتاب مازندران و استراباد آرد: فندرسک محدود است از مغرب به نهر سرخ محله تا سنگر کبودجامه که در مشرق آن اراضی گوکلان واقع است . از سمت شمال محدود میشود به اراضی ایمیر، کوچک فجق ...
-
حاجی لر
لغتنامه دهخدا
حاجی لر. [ ل َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در استرآباد و نام کنونی آن مینو دشت یا دشت مینو است . این ناحیت را در قدیم کبودجامه مینامیدند و حمداﷲ مستوفی در ضمن «ذکر ولایت مازندران » درباره ٔ کبودجامه گوید: «ولایتی است و اکنون چون جرجان خراب است مجموع ولایت ...
-
سیاه کاسه
لغتنامه دهخدا
سیاه کاسه . [ سیا س َ / س ِ ] (ص مرکب ) بخیل . ممسک . رذل . بدبخت . (برهان ). کنایه از ممسک و بخیل . (آنندراج ) : در جنب کفت سیاه کاسه حاشا فلک کبودجامه . انوری .وز دهر سیاه کاسه در کاسم صدساله غم است شرب یک روزه . خاقانی .بگذار تا بخط و کفت اقتدا کن...
-
شهرک نو
لغتنامه دهخدا
شهرک نو. [ ش َ رَ ک ِ ن َ / نُو ] (اِخ ) عوفی نویسد کبودجامه قبیله ای بودند ساکن بین استرآباد و خوارزم و شهری داشتند بنام «شهر نو» یا «شهرک نو» که خرابه های آن هنوز در سرزمین گوکلان دیده میشود. امیر تیمور در سال 793 هَ . ق . از گرگان به سملقان از راه...
-
چرخ کبود
لغتنامه دهخدا
چرخ کبود. [ چ َ خ ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازفلک اول باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). مرادف چرخ ترساجامه و چرخ گندناگون . (از انجمن آرا) (آنندراج ). آسمان لاجوردی . (ناظم الاطباء). چرخ کبودجامه . چرخ آبنوسی . کنایه از آسمان و فلک . سپهر نیل...
-
سیاه خانه
لغتنامه دهخدا
سیاه خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از بندیخانه . (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ). خانه ٔ تاریک . خانه ای تاریک که زندانیان را در آن بند نهند : گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجودگردون کبودجامه شد از ماتم وفا. خاقانی . || کنایه از ...
-
حسین فنائی
لغتنامه دهخدا
حسین فنائی . [ ح ُ س َ ن ِ ف َ ] (اِخ ) ابن شهاب الدین کازرگاهی هروی که در 874 هَ . ق . متولد شده . ملقب به کمال الدین بود و در دربار میرزا حسین بایقرا میزیست و کتاب «مجالس العشاق » را او در 908 هَ . ق . تألیف کرد و به نام حسین بایقرا نمود و در 1892...
-
چلاون
لغتنامه دهخدا
چلاون . [ چ َ ؟ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از بلوکات طبرستان و مازندران میباشد که تیول منشی الممالک است و قلعه ای قدیمی و کهنه دارد و آن را به نام «چلاو» هم می نامند. صاحب تاریخ طبرستان در شرح عزیمت امیر تیمور به تسخیر طبرستان گوید: حضرت...
-
صدارت
لغتنامه دهخدا
صدارت . [ ص ِ رَ ] (ع اِمص ) منصبی بوده است بعهد صفویه . مؤلف تذکرةالملوک آرد: لازمه ٔ منصب مطلق صدارت تعیین حکام شرع و مباشرین اوقاف تفویضی و ریش سفیدی جمعی سادات و علما و مدرسان و شیخ الاسلامان و پیش نمازان و قضات و متولیان و حفاظ و سایر خدمه ٔ مز...
-
دوتایی
لغتنامه دهخدا
دوتایی . [ دُ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت دوتا. دوتاهی . احدیداب . کوژی . گوژی . انحناء. انحنا. خمی . بخمی . انعطاف . (یادداشت مؤلف ). دولایی (ناظم الاطباء).چفتگی . چفتی . خمیدگی . (یادداشت مؤلف ) : خبر دهد به سیاهی ز روی دشمن میرنشان دهد ز دوتایی به...
-
پیرهن
لغتنامه دهخدا
پیرهن . [ رَ/ پیرْ هََ ] (اِ) پیراهن . کرته . قمیص . جامه از پارچه ٔ نازک که زیر دیگر جامه ها بتن پوشند : کبک پوشیده بتن پیرهن خزّ کبودکرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا. منوچهری .پیرهن در زیر تن پوشی و پوشد هر کسی پیرهن بر تن ، تو تن پوشی همی بر پیرهن ....