کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبو
لغتنامه دهخدا
کبو. [ ک َب ْوْ ] (ع مص ) کُبُوّ. بر روی افتادن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (از اقرب الموارد). || بی آتش شدن آتش زنه . (از منتهی الارب ). آتش از سنگ آتش زنه بیرون ناآمدن . (تاج المصادر). || بلندشدگی خدرک . (منتهی الارب ). کبو آتش ؛ بلند گردیدن آن ...
-
جستوجو در متن
-
بلند گردیدن
لغتنامه دهخدا
بلند گردیدن . [ ب ُ ل َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بلند شدن . بلند گشتن . افراخته شدن . مرتفع شدن . برآمدن . بالا گرفتن . اِستهداف . اِسرنداء. اِنتباک . تَخبّق . تَعرید. تَیه .جَحر. دَمخ . سَموّ. سِنی ̍. شبوة. شَزْو. طُموّ. عُروج . عُرود. قَزح . کَبْو یا...
-
پژمرده شدن
لغتنامه دهخدا
پژمرده شدن . [ پ َ م ُ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) و پژمرده گشتن . پژمردن . پژمریدن . افسرده شدن . فسردن . پژولیدن . پخسیدن . ذبل . ذبول . پلاسیدن . خوشیدن .درهم کشیده شدن . ترنجیدن . الواء. ذَب ّ. ذَوی . کبو. کُبو. ذَأو. ذَأی . قَبوب . کدء. کُدوء ...
-
شهریرود
لغتنامه دهخدا
شهریرود. [ ش َ ] (اِخ ) شهرچای . همان ارومیه رود است که از کوه کون کبو (به ارتفاع 3271 متر) سرچشمه گیرد و پس از گذشتن از بردسیر به اسم شهریرود (شهرچای ) از شهر ارومیه گذشته در جنوب دماغه ٔ حصار به دریاچه ٔ ارومیه ریزد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
پژمردن
لغتنامه دهخدا
پژمردن . [ پ َ م ُ دَ ] (مص ) پژمریدن . پژمرده شدن . پلاسیدن . خوشیدن . خشکیدن . ترنجیدن . درهم کشیده شدن . انجوخ گرفتن . (لغت نامه ٔ اسدی ). اِلواء. ذَب ّ. ذُبوب . ذَوی . ذبول . ذبل . کبْو. کُبو. ذَأو. ذَأی . قبوب . افسردن . فسردن . افسرده شدن . پ...
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (از برهان ). نقبه . جبله . عارض . (منتهی الارب ). ترعه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ص...