کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبریت احمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبریت احمر
لغتنامه دهخدا
کبریت احمر. [ ک ِ ت ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوگرد سرخ . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). و گوگرد سرخ بغایت کمیاب است (غیاث اللغات ). در کبریت احمر اقوال بسیار است ؛ انطاکی گفته که معدن ذهب (؟) و بغدادی گفته وادی النمل است و بعضی گفته اند جوه...
-
واژههای مشابه
-
کبریت زدن
لغتنامه دهخدا
کبریت زدن . [ ک ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن سرچوب آغشته به گوگرد به سنباده ٔ موضوع بر کناره ٔ قوطی کبریت و افروختن آن . (از یادداشت مؤلف ). کبریت کشیدن .
-
کبریت کشیدن
لغتنامه دهخدا
کبریت کشیدن . [ ک ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کبریت زدن . گیراندن چوب کبریت . مشتعل کردن یک دانه کبریت . رجوع به کبریت زدن شود. || شکل کبریت رسم و نقش کردن .
-
کبریت الدخان
لغتنامه دهخدا
کبریت الدخان . [ ک ِ تُدْ دُ ] (ع اِ مرکب ) نوشادر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
کبریت دان
لغتنامه دهخدا
کبریت دان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) جایی که کبریت در آن نهند.
-
کبریت ساز
لغتنامه دهخدا
کبریت ساز.[ ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کبریت سازد. (فرهنگ فارسی معین ). که کبریت درست کند. که بصنعت کبریت پیدا آرد.
-
کبریت سازی
لغتنامه دهخدا
کبریت سازی . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کبریت ساز. (فرهنگ فارسی معین ). کار سازنده ٔ کبریت . || (اِ مرکب ) محل و دکان کبریت ساز. (فرهنگ فارسی معین ). جایی که در آن کبریت سازند.- کارخانه ٔ کبریت سازی ؛کارگاهی که آنجا با ابزارها و دستگاههای مخصوص ...
-
کبریت فروش
لغتنامه دهخدا
کبریت فروش . [ ِک ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه کبریت فروشد. فروشنده ٔ کبریت .
-
کبریت فروشی
لغتنامه دهخدا
کبریت فروشی . [ ک ِ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل آنکه کبریت فروشد. || (اِ مرکب ) جای فروختن کبریت . جایی که در آن کبریت فروشند.
-
چوب کبریت
دیکشنری فارسی به عربی
مباراة
-
جستوجو در متن
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) سرخ . سرخ رنگ . ج ، حُمر، احامر: رجل احمر؛ مرد سرخ . || احمر و اسود؛ عجم و عرب ، از آنکه غالب بر لون عجم بیاض و حمرتست و غالب بر لون عرب سواد. قوله علیه السلام : بعثت الی الاسود و الاحمر؛ ای العرب و العجم . || سپید. (از اض...
-
گوگرد احمر
لغتنامه دهخدا
گوگرد احمر. [ گ ِ دِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) از جواهر است و معدن آن در وادی موران میباشد و موران آنجا مقابل بزی می شوند گویند در شب مانند آتش می درخشد چنانکه روشنایی آن چند فرسخ می رود، و چون از معدن بیرون آورند این خاصیت ندارد و آن جزو اعظم ...
-
وادی النمل
لغتنامه دهخدا
وادی النمل . [ دِن ْ ن َ ] (اِخ ) موضعی است که سلیمان در آنجا مور را مورد خطاب قرار داد و گفته اند بین جیرین و عسقلان است . (معجم البلدان ). در المعرب جوالیقی ص 290 چنین آمده است . ابن درید گوید: کبریتی که موجب برافروختن آتش است به نظر من عربی نیست ....