کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاورد
لغتنامه دهخدا
کاورد. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش دو دانگه ٔ شهرستان ساری . که دارای 300 تن سکنه . آب آن از چشمه است و محصول عمده ندارد. مردان ده در طول سال در نقاط مختلف مازندران به درودگری متفرقند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
جستوجو در متن
-
پیرایه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pirayepuš آنکه پیرایه پوشد؛ آنکه خود را با پیرایه و زیور بیاراید: ◻︎ که گر راز این گوش پیرایهپوش / به گوش آورم کآورد کس به گوش (نظامی۶: ۱۰۳۹).
-
گهرمهره
لغتنامه دهخدا
گهرمهره . [ گ ُ هََ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مهره ای از گوهر. || مهره ای که در مغز مار باشد، گویند به دست هرکس افتد دولت او زایل نشود. (بهار عجم ) (آنندراج ) : بجز خامه ات کآورد در پدیدگهرمهره ٔ مار أرقم که دید.طالب آملی (از آنندراج ).
-
باغ بهشت
لغتنامه دهخدا
باغ بهشت . [ غ ِ ب ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بهشت . روضه ٔ رضوان : در زمینی درخت باید کشت کآورد میوه ای چو باغ بهشت . نظامی .|| مجازاً، باغ بسیار باصفا و نزه و باطراوت و سبز و خرم که از خرمی همانند بهشت باشد.
-
دل دزد
لغتنامه دهخدا
دل دزد. [ دِ دُ ] (نف مرکب ) دزدنده ٔ دل . دزد دل . آنکه دلها را می دزدد. آنکه دلها را می رباید. دلربا. رباینده ٔ دل . و این صفت محبوبه و معشوقه افتد : دل دزد و دلربای من آن سعتری پسرکآورد عمر من به غم هجر خود به سر. موقری (از ترجمان البلاغه ٔ رادویا...
-
موقری
لغتنامه دهخدا
موقری . [ م ُ وَق ْ ق َ ] (اِخ ) از قدمای شعراست و در ترجمان البلاغه ٔ رادویانی ابیات زیر از او آمده است :دل دزد و دلربای من آن سعتری پسرکآورد عمر من ز غم هجر خود به سررسمی نهاد عشقش بر من که سال و ماه شد صبر خودفروش و غم عشق من بخریا جان به چنگ عشق ...
-
مژده رسان
لغتنامه دهخدا
مژده رسان . [ م ُ دَ / دِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مخفف مژده رساننده . پیک و قاصد خوش خبر و آورنده ٔ خبر خوش و بشارت . بشیر. (ناظم الاطباء). مژده ده . مقابل مژده پذیر. (آنندراج ). مبشر. مژده دهنده . که پیام خوش میرساند : گرعشق نشان داد ز خورشید جهالت یک ...
-
سبز خنگ
لغتنامه دهخدا
سبز خنگ . [ س َ خ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از فلک . (آنندراج ). یا صفت فلک و آسمان و گردون باشد : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج . عسجدی .صاحب عادل جمال الدین محمد کآوردسبز خنگ آسمان را حکم او در زیر ران . (از ترجمه ٔ محاسن اصفه...
-
خراشیده
لغتنامه دهخدا
خراشیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) شخوده . (یادداشت بخط مؤلف ). خشوده . (صحاح الفرس ). آنچه خراش برداشته . خراش خورده : ز بس که کآورد درد چشمش به افغان گلوی خراشیده ز افغان نماید. خاقانی .چو شه دید کز سنگ پولادسای خراشیده می شد سم چارپای . نظامی .جلف...
-
باغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bāy] bāq زمینی که دور آن را دیوار کرده و انواع درختان در آن کاشته باشند؛ بوستان.〈 باغ ارم: [قدیمی]۱. [مجاز] بهشت.۲. باغی مانند بهشت.۳. باغی که شداد ساخت: ◻︎ دید باغی نه باغ بلکه بهشت / به ز باغ ارم به طبع و سرشت (نظامی۴: ۶۷۶).&lang...
-
دین پناه
لغتنامه دهخدا
دین پناه . [ پ َ] (ص مرکب ) حامی دین . حمایت کننده ٔ دین : که فرموده بد یوسف دین پناه که کس را سوی شهر ندهند راه . شمسی (یوسف و زلیخا).بفرمود پس یوسف دین پناه بجا آوریدند فرمان شاه . شمسی (یوسف و زلیخا).شه دادگر داور دین پناه چو دانست کاورد زنگی سپاه...
-
دودآهنگ
لغتنامه دهخدا
دودآهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) دودآهنج . (ناظم الاطباء) (از برهان ). فکژ. دودکش . داخنه . دوددان . همان دودآهنج است به هر دو معنی آن . (یادداشت مؤلف ). به معنی دودکش است چه یک معنی آهنگ کشیدن است و آن سوراخی است که در حمام ها و مطبخها و بخاریها گذارند...
-
صابونی
لغتنامه دهخدا
صابونی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به صابون . || صابون فروش . فروشنده ٔ صابون . || سازنده ٔ صابون . || نام شیرینیی است که از شکر سفید سازند : صابونی است صحن زمین لب بلب ز بس کآورد قند مصری بازارگان برف . کمال اسماعیل .باز صابونی و مشکوفی و سنبوسه ٔ نغزحلقه...
-
چنگک
لغتنامه دهخدا
چنگک . [ چ َ گ َ ] (اِمصغر) عموماً قلاب را گویند و خصوصاً قلابی که فیل را بدان رانند. (برهان ). بمعنی قلاب میباشد. (آنندراج ) (انجمن آرا). قلاب و قلابی که فیل را بدان رانند. (ناظم الاطباء). قلاب دروند. (لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). قلاب آهنی نوک تیزو ن...