کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کامخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کامخ
/kāmax/
معنی
نوعی خورش که از شیر و ماست تهیه میشود؛ آبکامه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کامخ
لغتنامه دهخدا
کامخ . [ م َ ] (معرب ، اِ) آبکامه که از آن نان خورش سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). معرب کامه . (منتهی الارب ). مأخوذ از کلمه ٔ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). آنچه با نان بعنوان نان خورش درآمیزند. معرب است . (از المعرب جوالیقی ص 298). نان در...
-
کامخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: کامه، جمع: کوامخ] [قدیمی] kāmax نوعی خورش که از شیر و ماست تهیه میشود؛ آبکامه.
-
کامخ
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ معر. ] 1 - (اِ.) آبکامه که از آن نانخورش سازند؛ کامه . 2 - کنایه از پلیدی مردم . ج . کوامخ .
-
جستوجو در متن
-
کوامخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ کامخ] [قدیمی] kavāmex = کامخ
-
کوامیخ
واژهنامه آزاد
جمع کامخ (ترخینه).
-
ابومعافا
لغتنامه دهخدا
ابومعافا. [ اَ ؟ ] (ع اِ مرکب ) کامخ . (المرصع).
-
کوامخ
لغتنامه دهخدا
کوامخ . [ ک َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ کامخ و آن معرب کامه است . (از اقرب الموارد). آبکامه که از آن نان خورش سازند. (منتهی الارب ذیل کامخ ). ج ِ کامخ معرب کامه . نان خورش از پودنه و شیر و ادویه ٔ حاره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کامه ها. (فرهنگ فارسی معین...
-
فرکامخ
لغتنامه دهخدا
فرکامخ . [ ف َ م َ ] (اِ) در این لغت خلاف است . صاحب فرهنگ به فتح اول و میم نوشته و میگوید: شیری است که از کوچکی و خردی راهزن باشد و ملاسروری در مجمعالفرس به فتح اول و ضم میم آورده و گفته است شیری باشد که بر طعام ریزند و صاحب مؤیدالفضلاء گوید: آن شی...
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ م ُرْ ری ی / م ُرْ ی ی ] (ع اِ) نان خورشی است مانند آبکامه . (منتهی الارب ). آبکامه . (دهار). آنچه قاتق نان کنند. و گویی نسبت است به مُرّ. عامه ٔ مردم آن را کامخ گویند و در نزد اطباء از داروهای قدیم بشمار می آید. بهترینش آن است که از آرد جو س...
-
ونخ
لغتنامه دهخدا
ونخ . [ وَ ن َ ] (اِخ ) نام جایی است . این کلمه را سوزنی در شعر زیر آورده است : امیر سانخ گویند منعم است به بلخ ز حد سانخ املاک اوست تا اوبخ در گشاده و خوان نهاده او داردگذشته گوشه ٔ دستارش از حصار ونخ . سوزنی .در معجم البلدان ونخ با خای معجمه نیامده...
-
کامه
لغتنامه دهخدا
کامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) کام و مراد و خواهش و مطلب و مقصد باشد. (برهان ) (غیاث ) (فرهنگ نظام ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) : کسی کآورد رازدل را پدیدز گیتی به کامه نخواهد رسید. ابوشکور بلخی .اگر ز آمدن دم زنی یک زمان برآید همه کامه ٔ بدگمان . فردوسی...
-
آبکامه
لغتنامه دهخدا
آبکامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نان خورشی و نوعی از گوارشن بوده است بطعم ترش ، وآن را از نان خشک گندم یا جو که در آب خیسانده و مدتی برای تخمیر در آفتاب مینهاده اند حاصل کنند، و گاهی پودنه و تخم کرفس و دارچینی و قرنفل و ابازیر دیگربر آن می افزایند. ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی خالد الاحول . هندوشاه در تجارب السلف (ص 168) آرد: او ازمولی زادگان است . مردی داهی و عاقل و فَطِن و ادیب وکاتب و فصیح بود و در امور مملکت سداد و بصارت داشت . مأمون با او گفت که حسن بن سهل بسبب تغییر مزاج ازما منقطع شد...
-
ذوالیمینین
لغتنامه دهخدا
ذوالیمینین . [ ذُل ْ ی َ ن َ ] (اِخ ) لقبی است که مأمون بطاهر داد، از آن روی که در جنگ با علی بن عیسی شمشیر به هر دو دست بگرفت و بزد بر سر و خودش و سر بدونیم کرد. و محمدبن جریر طبری رحمة اﷲ علیه ایدون گوید... مأمون نامه کرد بتازی و بخط خویش توقیع ز...