آبکامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نان خورشی و نوعی از گوارشن بوده است بطعم ترش ، وآن را از نان خشک گندم یا جو که در آب خیسانده و مدتی برای تخمیر در آفتاب مینهاده اند حاصل کنند، و گاهی پودنه و تخم کرفس و دارچینی و قرنفل و ابازیر دیگربر آن می افزایند. و یک قسم آن را از ماست و شیر و تخم سپند و خمیر خشک و سرکه میکرده اند، و آبکامه را برای تجارت از شهری بشهری نیز میبرده اند. مُری . کامه .کومه . و معرب آن کامَخ : و از وی [ از مرو] پنبه ٔ نیک و اشترغاز و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد. (حدودالعالم ). گاوپای گفت خواجه را لذت آبکامه دامن گیر شده ، کنیزک را گفت از همسایه آبکامه بخواه ، کنیزک بخانه ٔ همسایه رفت و گفت خواجه ٔ من میفرماید که این سُکره را آبکامه پر کن ، همسایه گفت نمانده است . (روضةالعقول ). و ترتیب سرای توو لذت ریچار تو معلوم ، مگر خواجه ٔ من بنده ٔ تو از آبکامه ٔ شما خورده است . (روضةالعقول ). آن کنیزک دیگر تای نان سپید باضافت کامه برد و گفت هرگاه که آبکامه بایست باشد بی اعلام خاتون مرا بگوی تا به اسعاف رسانم ، کنیزک با نان و کامه در خدمت خواجه رفت . (روضةالعقول ). || آش و یخنی ترش . || آش ترخانه . آش بازرگان . || گوارشن . هاضوم .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.