کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کال جوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فتح آباد کال
لغتنامه دهخدا
فتح آباد کال . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که در 12 هزارگزی جنوب نیشابور قرار دارد. جایی شوره زار و دارای 180 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه...
-
کاظم آباد کال
لغتنامه دهخدا
کاظم آباد کال . [ ظِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقعدر 15هزارگزی جنوب نیشابور. جلگه و شوره زار و دارای 118 تن سکنه است . قنات دارد. محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه مالرو دارد.
-
علی آباد کال
لغتنامه دهخدا
علی آباد کال . [ ع َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقع در 12 هزارگزی جنوب نیشابور. ناحیه ای است کویر و شوره زار، و دارای 37 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است . اهالی به زراعت اشتغال دارند. راه...
-
کال و راستگو
فرهنگ گنجواژه
صاف و ساده.
-
کال و کدو
فرهنگ گنجواژه
خام و سخت، نارس و ناپخته.
-
کال و کول
فرهنگ گنجواژه
کال و کدو.
-
واژههای همآوا
-
کالجوش
لغتنامه دهخدا
کالجوش . (اِ) نوعی از ماحضر باشد که درویشان پزند. وآن چنان باشد که نان را ریزه کنند، همچنانکه برای اشکنه ریزه میکنند و کشک به آب نرم کرده را با روغن واندک فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده را در دیگ پزند و دو سه جوش داده فرود آرند و خورند.(...
-
کالجوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کلجوش، کالوش، کالوشه› kāljuš اشکنۀ کشک؛ اشکنه.
-
کالجوش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = کله جوش : اشکنه ، نوعی غذای حاضری .
-
جستوجو در متن
-
کاله جوش
لهجه و گویش تهرانی
غذا با کشک و روغن و مغز گردو . کال جوش.
-
موخف
لغتنامه دهخدا
موخف . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) گول بدان جهت که پلیدی خود را می زند چنانکه خطمی زده می شود. (منتهی الارب ).گول و احمق . (ناظم الاطباء). || یک نوع طعامی که کشک را ساییده و در آب شورانیده و روغن بر آن ریخته خورند. کال جوش . (ناظم الاطباء). طعامی است که پینو ...
-
پخته
لغتنامه دهخدا
پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف )مطبوخ . قدیر که به آتش گرم و نرم شده باشد سهولت خوردن و هضم را. با حرارت قابل خوردن شده : عمری ای نابکار چون غلبه روی چونانکه پخته تفشیله . منجیک .یکی پای بریان ببرد از بره همه پخته چیزی که بد یکسره . فردوسی .آن دیگ پخ...
-
خام
لغتنامه دهخدا
خام . (ص ، اِ) ناپخته . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 373) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). نپخته . غیرمنضوج . نقیض پخته . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). مقابل پخته . (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) : نشاید خام خوردن پیش آتش چرا ...