کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافرنعمتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کافرنعمتی
لغتنامه دهخدا
کافرنعمتی . [ ف ِ / ف َ ن ِ م َ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی و نمک بحرامی . (ناظم الاطباء). عمل کافرنعمت . حق ناشناسی . کفران نعمت : این پاداش کافرنعمتی است که با ملک ارسلان کرده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
جستوجو در متن
-
نمک کوری
لغتنامه دهخدا
نمک کوری . [ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . کافرنعمتی . کفران نعمت . حق ناشناسی .
-
حق ناشناسی
لغتنامه دهخدا
حق ناشناسی . [ ح َ ش ِ ] (حامص مرکب ) کافری . بی سپاسی . ناسپاسی . کفران . کفر. کافرنعمتی . نمک ناشناسی . نمک کوری .
-
نمک به حرامی
لغتنامه دهخدا
نمک به حرامی . [ ن َ م َ ب ِ ح َ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی .نمک ناشناسی . کافرنعمتی . کفران . حق ناشناسی : اگر تا به حالا نمک به حرامی از او ظاهر نشده است حالاهم نخواهد شد. (امیرارسلان ، از فرهنگ فارسی معین ).
-
حرام نمکی
لغتنامه دهخدا
حرام نمکی . [ ح َ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . نمک ناشناسی . نمک نشناسی . کافری . کافرنعمتی . نمک کوری . کفران : او را در قلعه راه بداد و حرام نمکی ظاهر ساخت . (تذکره ٔ دولتشاه ص 364).
-
ناشکری
لغتنامه دهخدا
ناشکری . [ ش ُ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . (ناظم الاطباء). حق ناشناسی .شکر نعمت نگزاردن . کفران ورزیدن . کافرنعمتی کردن .- ناشکری حق ؛ کفران نعمت خداوند. شکر و سپاس خداوندی بجا نیاوردن : ز نافرمانی و ناشکری حق هزاران عید و یک قربان ندارد.عرفی (از آنندر...
-
نسپاسی
لغتنامه دهخدا
نسپاسی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . ناشکری . کافرنعمتی . کفران . ناسپاس بودن : نشانه ی ْ بندگی شکر است هرگز مردم داناز نسپاسی ز حد بندگی اندر نیاجارد. ناصرخسرو.- نسپاسی کردن ؛ ناشکری کردن : نباید کرد نسپاسی بدین سان کز او در کار خود گردی پشیمان ...
-
تجدیف
لغتنامه دهخدا
تجدیف . [ ت َ ] (ع مص ) ناسپاسی کردن نعمت را و کم شمردن و گفتن که نیست مرا و نیست نزد من . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کافرنعمتی کردن و اندک شمردن نعمتی که خدای تعالی داده باشد. (آنندراج ).کفران نعمت کردن . واموی گفت : کم شمردن است...
-
ناسپاسی
لغتنامه دهخدا
ناسپاسی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) ناشکری . نمک بحرامی . بی وفائی . (ناظم الاطباء). کفر. کفران . کفران نعمت . کافرنعمتی . نمک ناشناسی . نمک کوری . بطر : دگر آنکه مغزش بود پرخردسوی ناسپاسی دلش ننگرد. فردوسی .هرآنکس که او راه یزدان گزیدسر از ناسپاسی بباید ...
-
کافرنعمت
لغتنامه دهخدا
کافرنعمت . [ ف ِ / ف َ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) ناسپاس . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و این لفظ همیشه مقطوع الاضافه است . (آنندراج ). حق ناشناس . نمک بحرام . (ناظم الاطباء) : کافر نعمت بسان کافردین است جهد کن و سعی کن به کشتن کافر. معروفی بلخی (از ا...
-
نمک خوردن
لغتنامه دهخدا
نمک خوردن . [ ن َ م َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) هم نمک شدن . مهمان شدن . (حاشیه ٔ وحید بر خسرو و شیرین نظامی ). هم غذا شدن : مرا پیوند اوخواری نیرزدنمک خوردن جگرخواری نیرزد. نظامی .سال ها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و حقوق صحبت بیکران ثابت شد...
-
کفران
لغتنامه دهخدا
کفران . [ ک ُ ] (ع مص ) ناگرویدن . (منتهی الارب ) (دهار). || ناگرویدگی : بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان فرخی .گر مسلمان بوده عبداﷲبن سرح از نخست باز کافر گشته و در راه کفران آمده . خاقانی .لیک نفس زشت...
-
نمکدان
لغتنامه دهخدا
نمکدان . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) ظرفی که نمک را سوده در آن نگه دارند. (آنندراج ). آوند نمک که در آن نمک ریخته در سر سفره می گذارند. (ناظم الاطباء). مِمْلَحة. (دهار) (منتهی الارب ) : این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده وآن چنان چون در غلاف زر سیمین گو...
-
ذوالقدر
لغتنامه دهخدا
ذوالقدر. [ ذُل ْ ق َ دَ] (اِخ ) یعقوب خان . از امراء عصر شاه عباس ، که در سال 999 هَ . ق . دم از خودسری و نافرمانی میزد، و در یکی از قلاع فارس متحصن شده بود در همان سال ، شاه عباس برای تسخیر استخر فارس باطناً و رفع زحمت یعقوبخان ،و در ظاهر بعنوان شکا...