کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاسکینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاسکینه
/kāskine/
معنی
= کاسانه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاسکینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] kāskine = کاسانه
-
کاسکینه
لغتنامه دهخدا
کاسکینه . [ن َ ] (اِ) مرغی باشد سبزرنگ به سرخی مایل و آن را سبزک نیز گویند. تاجی بر سر دارد مانند هدهد و به عربی شقراق خوانند. (برهان ). شقراق . (زمخشری ). مرغی است به پرخواری و شهوت مانند کاسانه . گویند که آن مرغ مانند هدهد تاج دارد و سبزرنگ است به ...
-
جستوجو در متن
-
ورور
لغتنامه دهخدا
ورور. [ وَرْ وَ ] (ع اِ) مرغ زنبورخوار که به فارسی کاسکینه گویند. (ناظم الاطباء).
-
کاسانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] kāsāne پرندهای حرامگوشت کوچکتر از کبوتر، با پرهای سبزرنگ؛ سبزک؛ سبزقبا؛ سبزگرا؛ کلاغ سبز؛ کاسکینه: ◻︎ چند پویی به گرد عالم چند / چند کوبی طریق پویایی ـ زآنکه از بهر قوت و شهوت نَفْس / همچو کاسانه مینیاسایی (عمعق: ۲۰۱).
-
سبزک
لغتنامه دهخدا
سبزک . [ س َ زَ ] (اِ مصغر، اِ مرکب ) مصغر سبز. (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ). رجوع به سبز شود. || جانوری است پرنده که آن را غلبه و کاسکینه و کلاه زه گویند. (شرفنامه ). مرغ عقعق که زاغ دشتی گویند. (آنندراج ) (رشیدی ). جانور کاسکینه . (الفاظ الادویه ...
-
کاسانه
لغتنامه دهخدا
کاسانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مرغی است سبزرنگ در خوزستان بسیار بود. (لغت نامه ٔ اسدی ). کاسکینه . کاسکه . مرغکی باشد سبزرنگ بسرخی مایل و در ولایت خوزستان بسیار است . (برهان ). مرغی است سبزرنگ بسیارخوار پرشهوت و در میان مرغان بصفت خوک است در چارپایان . ...
-
سبزک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ سبز] [قدیمی] sabzak ۱. سبزه؛ گیاه سبز.۲. صراحی که از شیشۀ سبز ساخته شده باشد.۳. بنگ: ◻︎ گفتا نشانه هست ولیکن تو خیرهای / کآن کس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار ـ ز اندیشه و خیال فروروب سینه را / سبزک بنه ز دست و نظر کن به سبزهزار (مولوی۲:...
-
کلاژه
لغتنامه دهخدا
کلاژه . [ ک َ ژَ / ژ ] (ص ) کاج . (فرهنگ جهانگیری ). لوچ و کاج و احول . (برهان ) (ازناظم الاطباء). کلاژ. (آنندراج ). کلاژ، کلاز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). دوبین . لوش . کج بین . کج چشم . کژچشم . دو بیننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حسودت دید مانن...
-
شقراق
لغتنامه دهخدا
شقراق . [ ش ِ ق ِرْ را ] (ع اِ) شرقراق . شرقرق . شرشق . نوعی از غراب . مرغی است کوچک با خجکهای سرخ و سبز و سیاه و سپید، و از اینجاست که آن را «اخیل » هم نامند و آن در زمین حرم و روم و شام و خراسان ونواحی آن یافت شود. چون تلخه ٔ آن بر زر ناقص عیار گدا...
-
اخطب
لغتنامه دهخدا
اخطب . [ اَ طَ ] (ع ص ، اِ) تیره ٔ مایل بسرخی در زردی یا تیره ٔ مایل بسبزی . || مرغ اخیل ، که نشانهای سرخ و سبز و سپید دارد و ورکاک و چرغ و خر نر که بر پشت آن خط سیاه باشد. (مهذب الاسماء). || مرغی که آنرا شقراق خوانند: اخطب ، کاسکینه ، مرغیست سبز. (م...
-
اخیل
لغتنامه دهخدا
اخیل . [ اَ ی َ ] (ع اِ) مرغی است مختلف الالوان . مرغی است به اندازه ٔ هدهدی که خالهای سرخ و سبز و سپید دارد. مرغی است بزرگتر از قطاء و آنرا حُضاری ّ نیز گویند. مرغی است و آن صُرد است یا شقراق و از آن رو موسوم به اخیل کرده اند که خالهای سیاه و سپید د...
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز ا...