کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاروان کش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جادوانه
لغتنامه دهخدا
جادوانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) (از: جادو + َانه ، پسوند نسبت ) جادومانند. چیزی که عمل آن مانند عمل جادوست . جادو چشمانی که بیننده را تسخیر کند. همچون عمل جادوگر : آن چشم جادوانه ٔ عابدفریب بین کش کاروان حسن بدنباله میرود. حافظ.قیاس کردم و آن چشم ج...
-
عابدفریب
لغتنامه دهخدا
عابدفریب . [ ب ِ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) فریبنده ٔ عابد. که عابد رااز عبادت خدا باز دارد. سخت زیبا چنانکه عابد تارک دنیا را نیز بفریبد و شیفته ٔ خویش سازد : از این مه پاره ٔ عابدفریبی ملائک سیرتی خورشیدزیبی . سعدی .گوئی دو چشم جادوی عابدفریب اوبر چشم ...
-
پیش آهنگ
لغتنامه دهخدا
پیش آهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) پیشاهنگ . (از: پیش و آهنگ ، بمعنی کش و کشنده ) پیشرو قافله و کاروان و لشکر. آنکه پیش پیش لشکر و قافله رود. (غیاث ). مقدمة. (دهار). آنکه زودتر از دیگر کاروانیان یا لشکریان روی به راه نهدو آن اعم است از آدمی یاستور و جز آن...
-
شباهنگ
لغتنامه دهخدا
شباهنگ . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) شب آهنگ . قصدکننده به وقت شب . (غیاث اللغات ). بقصد آمدن در شب . قصد کردن کاری در شب . (فرهنگ نظام ). || شبانگاه . (فرهنگ خطی ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا). || خانه ٔدهقانی . (ناظم الاطباء). || بلبل ، که مرغ سحرخوان است...
-
سمن بر
لغتنامه دهخدا
سمن بر. [ س َ م َ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که یاسمن در بر و آغوش گرفته و بوی خوش از وی برآید. (ناظم الاطباء). || کسی که بر او بوی سمن دهد. || خوشبو. معطر : سمن بر ویس کرده دیده خونبارزمان هم رنگ خون آلود دینار. (ویس و رامین ).سمن بر بسر اندر آورد خم سوی ک...
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. (از ع ، اِ) مخفف امیر. (غیاث ). امیر و پادشاه و سلطان . (ناظم الاطباء). نژاده . (زمخشری ). مخفف امیر، و میره مخفف امیره ... و از خصایص این لفظ است که به قطع کسره ٔ اضافه هم آید مثل لفظ میرآب ، به معنی داروغه ٔ آب و میردریا که آن را در عرف این دی...
-
شیرخشت
لغتنامه دهخدا
شیرخشت . [ خ ِ ] (اِ مرکب ) شیره ای که از بعضی اشجار تراوش می کند و مسهل آرام و نیکوییست در اطفال . (ناظم الاطباء) (از غیاث ). نباتیست طبی ، از گیاهی که در کوه البرز و خراسان فراوان است به دست آید، نام طل است که بر سیه چوب افتد، و معرب آن شیرخشک است ...
-
توانا
لغتنامه دهخدا
توانا. [ ت ُ / ت َ ] (نف ) (از: «توان » + «َا»، پسوند فاعلی یا صفت مشبهه ) قادر. کسی که از عهده ٔ انجام کار برآید. زورمند. نیرومند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نیرومند. قوی . قادر. مقتدر. (فرهنگ فارسی معین ). نیرومند. قوی . مقتدر. (دهار). قوی . (ربنجنی ...
-
گشن
لغتنامه دهخدا
گشن . [ گ َ / گ َ ش َ ] (ص ) محمد معین در حاشیه ٔ برهان ذیل همین کلمه نوشته اند: در اوستا ارشن و در پهلوی گوشن یا وشن به معنی نر و مردانه آمده و در فارسی نیز گشن به ضم اول و سکون دوم به همین معنی است ، اما گشن وکشن (با حرکات مختلف ) را به معنی بسیار ...
-
هیزم
لغتنامه دهخدا
هیزم . [ زُ ] (اِ) وقاد. وقید.وقود. (منتهی الارب ). حطب . هیمه . چوب برای سوختن . چوب خشک سوختنی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتندپشته ٔ هیزم بدو برداشتند. رودکی .هیزم خواهم همی ...
-
دنباله
لغتنامه دهخدا
دنباله . [ دُم ْ ل َ/ ل ِ ] (اِ مرکب ) دم و دنب . (ناظم الاطباء). از دنبال + َه تخصیص نوع از جنس . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم و دمب و دنبال شود. || چیزی که شبیه به دم باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که مشابه به دنبال باشد و دنبال به معنی دم چهارپای...
-
آوار
لغتنامه دهخدا
آوار. (ص ) از خانمان و یا وطن و جز آن دورافتاده . دربدر : لجاج ومشغله ماغاز تا سخن گویم که ما ز مشغله ٔ تو ز خانه آواریم . ناصرخسرو.بمن سپرد و ز من بستدند فرعونان شدم بعجز و ضرورت ز خانمان آوار. مسعودسعد.تو بادی و من خاک تو تو آب و من خاشاک توبا خوی ...
-
شیرمرد
لغتنامه دهخدا
شیرمرد. [ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از دلیر و شجاع . (از ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : از ملکان کس چنو نبود جوانی راد و سخندان و شیرمرد و خردمند. رودکی .چنین گفت با خواهران شیرمردکز ایدر بپویید برسان گرد. فردوسی .بگفتا به گیو آن کجا ...
-
اشتر
لغتنامه دهخدا
اشتر. [ اُ ت ُ ] (اِ) شتر . (غیاث ) (آنندراج ). هیون . پاپهن . بعیر. جمل (اشتر نر). ناقه (اشتر ماده ). اِبل . مطیه . ابوایوب . ابوصفوان . حیوانی است اهلی که در ممالک گرم کم آب بهترین حیوان حمل و نقل است و نام عربیش ابل و جمل و ناقه ونامهای بسیار دیگر...
-
افشاندن
لغتنامه دهخدا
افشاندن . [ اَ دَ ] (مص ) برافشاندن . افشانیدن . فشاندن . (شرفنامه ٔ منیری ). ریختن . (مؤید الفضلاء). ریختن و پاشیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاشیدن . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : سواران ... جز آن نتوانستند کرد که سلاح می افشاندند و در بیش...