کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاخر
/kāxer/
معنی
که عاقبت: ◻︎ به بوی نافهای کآخر صبا زآن طرّه بگشاید / ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دلها (حافظ: ۱۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاخر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف ربط + قید) [مخففِ که آخر] ‹کآخر› [قدیمی] kāxer که عاقبت: ◻︎ به بوی نافهای کآخر صبا زآن طرّه بگشاید / ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دلها (حافظ: ۱۸).
-
کاخر
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.)1 - پژمرده و پریشان . 2 - ناخوشی یرقان .
-
کاخر
لغتنامه دهخدا
کاخر. [ خ َ ] (اِ) علت یرقان را گویند. || آن زردی را نیز گفته اند که بر روی زراعت افتد و غله را ضایع کند. || بمعنی باران هم بنظر آمده است که عربان مطر خوانند. (برهان ). رجوع به باران شود. بهمه ٔ معانی مصحف «کاخه » است . (برهان قاطع چ معین حاشیه ٔ لغت...
-
جستوجو در متن
-
ابوصفار
لغتنامه دهخدا
ابوصفار. [ اَ ص ُ] (ع اِ مرکب ) یَرَقان . زردی . کاخه . کاخر. ارقان .
-
یرقان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی] (پزشکی) yaraqān بیماری ناشی از اختلال عمل کبد که با علائمی نظیر زرد شدن پوست بدن بروز میکند؛ زردی؛ کاخر؛ کاخه.〈 یرقان نوزادان: (پزشکی) عارضهای که در هفتۀ اول تولد نوزاد و بر اثر از بین رفتن هموگلوبین بروز میکند.
-
عربی زاده
لغتنامه دهخدا
عربی زاده . [ ع َ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه نژاد از عرب دارد. زاده ٔ عرب . فرزند عرب : مولای من است آن عربی زاده ٔ حُرکاخر بدهان ِ حلو میگوید مر.سعدی .
-
فردی
لغتنامه دهخدا
فردی . [ ف َ ] (حامص )انفراد. تنهایی . بی انبازی . یگانه بودن : اگر با بخت نرماده قرینند این خدادوران تو چون دوران به فردی ساز کآخر فرد دورانی . خاقانی .|| (ص نسبی ) منسوب به فرد. انفرادی . رجوع به فرد شود.
-
ناشکری کردن
لغتنامه دهخدا
ناشکری کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکر نکردن . ناسپاسی کردن . سپاس نعمت نگزاردن . کفران ورزیدن . || شکوه کردن . شکایت کردن از خداوند : نور خورشید ار سحابی برد ناشکری مکن کآخر این باران رحمت زآن سحاب آمد پدید.سید حسین غزنوی .
-
معین شیرازی
لغتنامه دهخدا
معین شیرازی . [ م ُ ن ِ ] (اِخ ) از شعرای قرن نهم و از مصاحبان امیرعلیشیرنوایی بوده است . این مطلع از اوست :شد دلق مرقع گر و باده و شادیم کاخر به سر کوی مغان جامه نهادیم .و رجوع به ترجمه ٔ مجالس النفایس ص 121 و 299و فرهنگ سخنوران شود.
-
بزرگ نژاد
لغتنامه دهخدا
بزرگ نژاد. [ ب ُ زُ ن ِ ] (ص مرکب ) بزرگ زاده . بزرگ نسب . آنکه نژاد و نسب بزرگ دارد : بشکیب تا ببینی کآخر کجا رسداین کار از آن بزرگ نژاد بزرگوار. فرخی .که سزاوارتر بخلعت میراز تو ای مهتر بزرگ نژاد.فرخی .
-
عر و گوز
لغتنامه دهخدا
عر و گوز. [ ع َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عر و تیز. شور و غوغای بی محل . (آنندراج ) : بر دماغ حسن چون با دختران ریش خوردعشوه با آن عروگوز از خویش نفرت می کند. ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).تا کی این کش وفش تقطیع و عروگوز مال غافلی کآخر تو را صد ما...
-
دبدبه زدن
لغتنامه دهخدا
دبدبه زدن . [ دَ دَ ب َ / ب ِ زَ دَ] (مص مرکب ) طبل زدن . دهل و نقاره زدن . طبلک زدن .- دبدبه ٔ بندگی زدن ؛ آشکارا و برملا اظهار بندگی کردن : با فلک آن دم که نشینی به خوان پیش من افکن قدری استخوان کآخر لاف سگیت میزنم دبدبه ٔ بندگیت میزنم . نظامی .- ...
-
فرموش کردن
لغتنامه دهخدا
فرموش کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از یاد بردن . مقابل فرموش شدن : هر دو فرموش کن که مرد کریم هم خطا هم عطا کند فرموش . خاقانی .چون کند آیت وفا فرموش کآخر «أوفوا بعهدی » از سُوَر است . خاقانی .که چندان خفت خواهی در دل خاک که فرموشت کند دوران افل...
-
صرف
لغتنامه دهخدا
صرف . [ ص َ ] (ع مص ) گردانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ). بگردانیدن . (زوزنی ). گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). باز گردانیدن کودکان را از مکتب . (منتهی الارب ). بگردانیدن چنانکه بلا را. الدفع و الرد. (تعریفات جرجانی ). || منصرف ساختن . تغییر دادن :...