کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیره خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چیره خوردن
لغتنامه دهخدا
چیره خوردن . [ رَ / رِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) با تسلط و احاطه خوردن . با ولع خوردن .اشتر گرسنه کسیمه خوردکی شکوهد ز خار چیره خورد.رودکی .
-
واژههای مشابه
-
dominant crop
گیاه چیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] گیاهی که اگر در زمین کاشته شود، رشدونمو سایر گیاهان را کاهش دهد یا متوقف کند و خود، گیاه اصلی مزرعه شود
-
چیره شدن
واژگان مترادف و متضاد
فایق آمدن، پیروز شدن، مستولی شدن، تسلط یافتن، استیلایافتن، غلبه یافتن ≠ مغلوب شدن
-
mud-support
گِلچیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ویژگی بافت سنگهای رسوبی که در خمیرۀ ریزدانۀ آن قطعات بزرگتر یا آوارها از یکدیگر کاملاً جدا هستند متـ . خمیرهچیره matrix-support
-
virtuosity
چیرهدستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] مهارت فنی خارقالعاده در اجرای موسیقی
-
dominant 2
درخت چیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] درختی که تاج آن بالاتر از سطح کلی تاجپوشش اصلی تودۀ همسال یا بالاتر از تاج درختان همسایه در تودۀ ناهمسال است و بالای آن کاملاً و جوانب تا حدودی در معرض نور قرار دارد
-
matrix-support
خمیرهچیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ← گِلچیره
-
grain-support 3/ grain-supported
دانهچیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ویژگی سنگ رسوبی کربناتی که فاقد خمیرۀ گِلی است یا خمیرۀ گِلی آن اندک است
-
چیره دست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (ص مر.) ماهر، زبر - دست .
-
چیره دستی
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ تِ) (حامص .) مهارت ، زبردستی .
-
زبان چیره
لغتنامه دهخدا
زبان چیره . [ زَ ن ِ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبانی که در سخن قوی باشد، بدون لکنت و تردید سخن بگوید. زبان سخن گو.
-
چیره آمدن
لغتنامه دهخدا
چیره آمدن . [ رَ / رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) مسلط شدن . استیلا یافتن . فائق آمدن . برتر آمدن : دو رخ و دو لبت به رنگ و مزه چیره آمد بر ارغوان و شکر.عنصری .
-
چیره بودن
لغتنامه دهخدا
چیره بودن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) مسلط بودن . فایق بودن . توانا و قادر بودن . توانائی داشتن : بلاغت نگه داشتندی و خطکسی کو بدی چیره بر یک نقط. فردوسی .از ایرانیان شاد شد شهریارکه چیره بدند اندر آن کارزار. فردوسی .آخر چیره نبود جز که خداوند حق آخر...
-
چیره داشتن
لغتنامه دهخدا
چیره داشتن . [ رَ / رِ ت َ ] (مص مرکب ) غالب داشتن . مسلط داشتن : عقل بر هوای نفس چیره داشتن : (تحفةالملوک ).