کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چونکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چونکه
لغتنامه دهخدا
چونکه . [ ک ِ] (حرف ربط مرکب ) (مرکب از «چون » + «که ») به معنی زیرا که . از آن روی که . (یادداشت مؤلف ) : سیرت او وحی نامه به کسری چونکه به آیینش پندنامه بیاکند. رودکی .سایه ٔ زلف تو چون فر همایست به فال چونکه فال من دلخسته همایون نکند. فلکی شیروان...
-
چونکه
دیکشنری فارسی به عربی
ل , لان
-
جستوجو در متن
-
لان
دیکشنری عربی به فارسی
زيرا , زيرا که , چونکه , براي اينکه
-
لَمَا
فرهنگ واژگان قرآن
چرا كه - براي اينكه - چونكه - به اين علت كه - از آنجا كه - هرچه - هرزمان
-
لانیدن
لغتنامه دهخدا
لانیدن . [ دَ ] (مص ) لاندن . جنبانیدن و افشانیدن . (برهان ) : پیش من چونکه نجنبدت زبان هرگزخیره پیش ضعفا چونکه همی لانی .ناصرخسرو.
-
چه
واژگان مترادف و متضاد
۱. چونکه، زیرا ۲. خواه خواه ۳. بسیار، چقدر ۴. چها
-
insomuch
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غیرممکن، از بس، از انجاییکه، به اندازهای که، چونکه، بنابر این، ازبسکه، چون، نظر به اینکه، تا انجاییکه، چون که
-
یابش
لغتنامه دهخدا
یابش . [ ب ِ ] (اِمص ) یابیدن . (ناظم الاطباء). یافتن . || دریافت و ادراک و هوش و فراست و دانش . (ناظم الاطباء) : چونکه گوهر نیست تابش چون بودچونکه نبود ذکر یابش چون بود.مولوی .
-
ذکر
لغتنامه دهخدا
ذکر. [ ذُ ] (ع اِ) یادگار. (مهذب الاسماء). || (اِمص ) تذَکﱡر. ذِکر. یاد. بال . یادآوری : چونکه گوهر نیست تابش چون بودچونکه نبود ذکر یابش چون بود. مولوی .|| حفظ.
-
چون
واژگان مترادف و متضاد
۱. برایاینکه، چونکه، زیرا ۲. چونان، شبیه، مانند، مثل ۳. وقتی، هنگامی ۴. چسان، چطور، چگونه ۵. چو ≠ چرا، برایچه ۶. اگر ۷. تا، تااینکه
-
مکید
لغتنامه دهخدا
مکید. [ م ُ ] (ع ص ) کیدکننده . (غیاث ) (آنندراج ) : چونکه یوسف سوی او می ننگریدخانه را پر نقش خود کرد آن مکید.مولوی .
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) نام یکی از صنادید عرب است که شیطان به نام سراقه او را بجنگ تحریض کرد : چونکه حارث با سراقه گفت این از عتابش خشمگین شد آن لعین .مولوی .
-
ل
دیکشنری عربی به فارسی
براي , بجهت , بواسطه , بجاي , از طرف , به بهاي , درمدت , بقدر , در برابر , درمقابل , برله , بطرفداري از , مربوط به , مال , براي اينکه , زيرا که , چونکه
-
سکستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹سگستن› [قدیمی] sokostan ۱. گسستن؛ گسیختن.۲. کنده شدن؛ جدا شدن: ◻︎ چونکه از امرودبُن میوه سکست / گشت اندر عهد و نذر خویش سست (مولوی: ۴۰۰).