کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهره خراش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چهره ای
لغتنامه دهخدا
چهره ای . [ چ ِ رَ / رِ ] (ص نسبی ) منسوب به چهره . مثل و مانند چهره . || سرخ نیمرنگ که در عرف هند آن را گلابی گویند یا نزدیک به گلابی . (آنندراج ). رنگ چهره ای که لفظ دیگرش گلی است . (فرهنگ نظام ). گلگون . (از ناظم الاطباء). سرخ نزدیک به پشت گلی . ر...
-
چهره پرداز
لغتنامه دهخدا
چهره پرداز. [ چ ِ رَ / رِ پ َ ] (نف مرکب ) پردازنده ٔ چهره .چهره آرا. رخ پرداز. رخساز. مصوِّر. (غیاث اللغات ). مصور و صورتگر را گویند. رنگ آمیزنده . (برهان ). نقاش . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از آفتاب است .- چهره پرداز بهار ؛کنایه از آفتاب بهاری است...
-
چهره پردازی
لغتنامه دهخدا
چهره پردازی . [ چ ِ رَ / رِ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل چهره پرداز. رخسازی . صورت سازی . ساختن و پرداختن چهره ٔ اشخاص و چیزها. مصوری . صورتگری . نقاشی .
-
چهره تپه
لغتنامه دهخدا
چهره تپه . [ چ ِ رِ ت َ پ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان . در 3هزارگزی خاور ماه نشان و هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و سردسیر است . 93 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ قزل اوزن آبیاری میشود. محصولش غلات و برن...
-
چهره خیز
لغتنامه دهخدا
چهره خیز. [ چ ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که رخسار از آن نمایان شود. که عکس رخسار از آن برآید و در آن نماید و آن کنایه از روشن و مجلا و مصفاست . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ).
-
چهره شوی
لغتنامه دهخدا
چهره شوی . [ چ ِ رَ/ رِ ] (نف مرکب ) که رخساره شوید. شستشودهنده ٔ صورت . || محوکننده ٔ صورت . زایل کننده ٔ رخسار.- چهره شوی حیات ؛ محوکننده ٔآثار زندگانی : مرگ است چهره شوی حیات تو همچو می می بر کف است چهره پر از چین چه مانده ای .خاقانی .
-
چهره طراز
لغتنامه دهخدا
چهره طراز. [ چ ِ رَ / رِ طَ ] (نف مرکب ) چهره آرا. زینت و زیوردهنده ٔ رخسار : نوعروسی نبود در تتق خاطر من که نه از زیور مدح تو بود چهره طراز. عرفی (از آنندراج ).|| مصور. صورتگر. نقاش . (ناظم الاطباء). || دلفریب . دلربا. پسندیده و دلخواه .
-
چهره نگار
لغتنامه دهخدا
چهره نگار. [ چ ِ رَ / رِ ن ِ ] (نف مرکب ) صورتگر. نقاش . نگارنده ٔ چهره . مصور. || چهره ٔ نگار (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روی معشوق . چهره ٔ معشوق . صورت معشوق .
-
چهره نما
لغتنامه دهخدا
چهره نما. [ چ ِ رَ / رِ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (نف مرکب ) مصور. نقاش . صورتگر. نمایشگر چهره . که منظر کسی یا چیزی را نمایش دهد. که منظر کسی یا چیزی را نقاشی کند.
-
چهره نویس
لغتنامه دهخدا
چهره نویس . [ چ ِ رَ / رِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه چهره های نوکران را نوشته سررشته ٔ آن در دفتر نگاهدارد. (آنندراج )(بهارعجم ). قیافه نویس . (ناظم الاطباء). آیا کسی بوده است که شمائل و ملامح هر فرد لشکری را می نوشته ؟ (یادداشت مؤلف ) : داری پی شان ز طا...
-
چهره نویسی
لغتنامه دهخدا
چهره نویسی . [ چ ِ رَ / رِ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل چهره نویس . ثبت کردن نام غلامان سپاهی : نایبی از جانب مشارالیه (یعنی لشکرنویس ) به اتفاق ایشان روانه ، و سررشته بر حضور و غیبت و چهره نویسی و قدر مواجب ایشان درست داشته ، انفاد درگاه معلی مینماید. (تذ...
-
خوش چهره
لغتنامه دهخدا
خوش چهره . [ خوَش ْ / خُش ْچ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خوش صورت . زیباروی . خوبروی .
-
چهره پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) čehrepardāz صورتگر؛ نقاش.
-
رنگ چهره
دیکشنری فارسی به عربی
طبيعة
-
ان چهره
لهجه و گویش تهرانی
بد شکل