چهره ای . [ چ ِ رَ / رِ ] (ص نسبی ) منسوب به چهره . مثل و مانند چهره . || سرخ نیمرنگ که در عرف هند آن را گلابی گویند یا نزدیک به گلابی . (آنندراج ). رنگ چهره ای که لفظ دیگرش گلی است . (فرهنگ نظام ). گلگون . (از ناظم الاطباء). سرخ نزدیک به پشت گلی . رنگ سرخ باز. سپید مایل به سرخی . صورتی :
از شوق تو خون در دل گل میجوشد
شمع از هوست به سوختن میکوشد
از عکس گل روی تو دایم چون گل
آئینه لباس چهره ای میپوشد.
چهره ای شد ز می و دید در آئینه و گفت
بَه ْ چه زیباست ببینید همین رنگ به گل .
چهره را چهره ای از خون جگر ساخته ام
همچو زخم این لب پرخنده ام از شادی نیست .