کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهره آراستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چهره ساختن
لغتنامه دهخدا
چهره ساختن . [ چ ِ رَ/ رِ ت َ ] (مص مرکب ) صورت کشیدن . نقاشی کردن . صورتگری کردن . چهره پرداختن . رخسازی کردن . منظره ساختن . || روبرو کردن . مقابل کردن . مواجهه دادن .
-
چهره شدن
لغتنامه دهخدا
چهره شدن . [ چ ِ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل شدن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). روبرو شدن . مواجه شدن . روبارو شدن . رودررو قرار گرفتن : با آینه چهره میتوان شدگرروی تو در میان نباشد. غنی (از آنندراج ).|| حریف شدن . (غیاث اللغات ). کنایه از حری...
-
چهره شکستن
لغتنامه دهخدا
چهره شکستن . [ چ ِ رَ / رِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ شکستن .(آنندراج ). کم رنگ کردن . (ناظم الاطباء) : ز بسکه دارم از آن چشم بی سرانجامی شکسته چهره ٔ من همچو رنگ بادامی .مفید بلخی (ازآنندراج ).
-
چهره گردیدن
لغتنامه دهخدا
چهره گردیدن . [ چ ِ رَ / رِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مقابل شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). روبرو شدن . مواجه شدن . مقابل شدن . رودررو قرار گرفتن . راست آمدن با کسی . روبارو شدن : کجا با برهمن زاهد تواند چهره گردیدن ندارد سبحه اش آن دل رگ زنار می باید....
-
چهره گشا
لغتنامه دهخدا
چهره گشا. [ چ ِ رَ / رِ گ ُ ] (نف مرکب ) بردارنده ٔ حجاب از رخ . گشاینده ٔ صورت . چهره گشای . جلوه نما. زنی که روی خود باز و اظهار دلربائی کند. || مصور و صورتگر. (از ناظم الاطباء). نقاش . (یادداشت مؤلف ).
-
چهره گشائی
لغتنامه دهخدا
چهره گشائی . [ چ ِ رَ / رِگ ُ ] (حامص مرکب ) عمل چهره گشا. نقاشی و مصوری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : و بقلم زبان صور معانی را چهره گشائی پیش گرفتند. (تذکره ٔ عوفی ). || اظهار. نمایش . (ناظم الاطباء).
-
چهره گشادن
لغتنامه دهخدا
چهره گشادن . [ چ ِ رَ / رِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رخ نمودن . از پرده برآمدن . صورت خود را بی حجاب آشکار ساختن . جلوه کردن . آشکار شدن . نمودار شدن . جلوه فروختن : گرچنین چهره گشاید خط زنگاری دوست من رخ زرد بخونابه منقش دارم . حافظ. || نقش کردن . تصویر ک...
-
چهره گشاده
لغتنامه دهخدا
چهره گشاده . [ چ ِ رَ / رِ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مجلو. برقع برافکنده . روی گشاده : سپر ماه چهره گشاده ٔ قلم قدرت اوست ، و تیغ آفتاب از میانه ٔصبح برکشیده ٔ ارادت او. (سندباد نامه ٔ ظهیری ص 2).
-
چهره گشای
لغتنامه دهخدا
چهره گشای . [ چ ِ رَ / رِ گ ُ ] (نف مرکب ) چهره گشا. آنکه چهره گشاید. که روی باز کند که رخسار گشاده سازد. که پرده از رخ بیکسو زند : اندرین موسم نوروز که از لطف هوالعبتان بینی در انجمن چهره گشای . شرف شفروه . || صورتگر. نقاش : نقش دلبند دلگشای تراخامه...
-
چهره مالیدن
لغتنامه دهخدا
چهره مالیدن . [ چ ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) روی بر چیزی مالیدن . رخسار بر چیزی مالیدن . صورت مماس با چیزی ساختن . || کنایه ازاظهار عجز و فروتنی است . (از آنندراج ) : ابروی دوست قبله ٔ محراب دولت است آنجابمال چهره و حاجت بخواه ازو.حافظ (از آنندراج ).
-
چهره آباد
لغتنامه دهخدا
چهره آباد. [ چ ِ رِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان غنی بیگلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان . در 36هزارگزی شمال خاوری ماه نشان و 2هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و سردسیر است ، 465 تن سکنه دارد. از چشمه و زه آب رودخانه ٔ محلی آبیاری میشود. محصول...
-
چهره آرای
لغتنامه دهخدا
چهره آرای . [ چ ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آراینده ٔ چهره . رخسار را زیور و زینت دهنده . || آرایشگر. آرایش کننده . که چهره را آرایش کند. || چهره پرداز. نقاش . مصور. || مجازاً صفت حق تعالی . واهب الصور : ابارای او بنده را پای نیست جز او جان ده و چهره آرای...
-
چهره انگیز
لغتنامه دهخدا
چهره انگیز. [ چ ِ رَ / رِ اَ ] (نف مرکب ) انگیزنده ٔ چهره . رخ نماینده .- چهار گوهر چهره انگیز ؛ طبایع اربعه .چهارآخشیجان : بدین چهره انگیز گوهر چهاربدین هفت رخشنده و هفت تار.اسدی .
-
چهره ای
لغتنامه دهخدا
چهره ای . [ چ ِ رَ / رِ ] (ص نسبی ) منسوب به چهره . مثل و مانند چهره . || سرخ نیمرنگ که در عرف هند آن را گلابی گویند یا نزدیک به گلابی . (آنندراج ). رنگ چهره ای که لفظ دیگرش گلی است . (فرهنگ نظام ). گلگون . (از ناظم الاطباء). سرخ نزدیک به پشت گلی . ر...
-
چهره پرداز
لغتنامه دهخدا
چهره پرداز. [ چ ِ رَ / رِ پ َ ] (نف مرکب ) پردازنده ٔ چهره .چهره آرا. رخ پرداز. رخساز. مصوِّر. (غیاث اللغات ). مصور و صورتگر را گویند. رنگ آمیزنده . (برهان ). نقاش . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از آفتاب است .- چهره پرداز بهار ؛کنایه از آفتاب بهاری است...