کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چشید
/če(a)šid/
معنی
۱. = چشیدن
۲. خوردن: ◻︎ حرامت بُوَد نان آنکس چشید / که چون سفره ابرو بههم درکشید (سعدی۱: ۱۲۳).
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: چشید
بن حال: چش
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چشید
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ چشیدن، اسم مصدر) če(a)šid ۱. = چشیدن۲. خوردن: ◻︎ حرامت بُوَد نان آنکس چشید / که چون سفره ابرو بههم درکشید (سعدی۱: ۱۲۳).
-
چشید
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bečešâ طاری: vâščišd طامه ای: boyčišâ طرقی: vâščišâ کشه ای: vâščišâ نطنزی: vâščišt / baščišâ
-
جستوجو در متن
-
ذَاقَتْ
فرهنگ واژگان قرآن
چشيد
-
keep one's eyes skinned
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چشمانت را چشید
-
جام چشیدن
لغتنامه دهخدا
جام چشیدن . [ چ َ دَ ] (مص مرکب ) می نوشیدن . از پیاله می خوردن . از جام می نوشیدن : بجامی که ساقی خود اول چشیدبه نقلی که شکّر دهانی گزید.ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی ).
-
فگار گردیدن
لغتنامه دهخدا
فگار گردیدن . [ ف َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) فگار شدن . مجروح شدن . خسته شدن : خار مَدْرو تا نگردد دست و انگشتان فگارکز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید؟ ناصرخسرو.رجوع به فگار شدن شود.
-
لقمه از آهن چشیدن
لغتنامه دهخدا
لقمه از آهن چشیدن . [ل ُ م َ / م ِ اَ هََ چ َ دَ ] (مص مرکب ) لقمه ٔ آهن چشیدن . کنایه از زخم خوردن است . (آنندراج ) : آنکه سرش زرکش سلطان کشیدبازپسین لقمه ز آهن چشید.نظامی .
-
جرعه چشیدن
لغتنامه دهخدا
جرعه چشیدن . [ ج ُع َ / ع ِ چ َ دَ ] (مص مرکب ) آشام چشیدن : لاجرم درآن ظلمت از ظلم آن سیه دلان سالم مانده جرعه ای از آب حیات چشید. (از ارمغان آصفی ).
-
گوش دریده
لغتنامه دهخدا
گوش دریده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه گوش او دریده باشد. که گوش او شکافته باشد. که گوش او پاره شده باشد. || (اِ مرکب ) دف . (آنندراج ). طبلکی که کودکان بدان بازی می کنند. (ناظم الاطباء) : راه زنی می کند گوش دریده از آنک سیلی بسیار خورد زخم طپا...
-
لماظ
لغتنامه دهخدا
لماظ. [ ل َ ] (ع اِ) چیزی اندک . یقال : ما له لماظٌ؛ ای شی ٔ یذوقه و شربه لماظاً؛ ای اندک اندک به نوک زبان چشید آنرا. (منتهی الارب ). یقال : ماذاق لماجاً و لا لماظاً و لا لماقاً و لا لماکاً؛ ای طعاماً. (مهذب الاسماء). لماج . لماق . لماک .
-
بابا
لغتنامه دهخدا
بابا. (اِخ ) (امیر...)حاکم کابل . صاحب حبیب السیر آرد: در اواخر همین سال میرزاشاه محمودبن میرزا بابر که بعد از فرار سپاه میرزاجهانشاه بولایت سیستان افتاده بود در محاربه ای که میان امیرخلیل هندوکه و حاکم کابل امیربابا روی نمودشربت شهادت چشید ... (حبیب...
-
باباعشقی تبرائی
لغتنامه دهخدا
باباعشقی تبرائی . [ ع ِ ی ِت َ ب َرْ را ] (اِخ ) خواندمیر در «ذکر تسلط محمد تیمور سلطان و عبیداﷲخان بر بعضی از بلاد خراسان » آرد:در بعضی از آن معارک باباعشقی تبرائی که معتمدلله بیک بود بدست اوزبکان گرفتار گشته شربت شهادت چشید. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ...
-
خانه پرداختن
لغتنامه دهخدا
خانه پرداختن . [ ن َ / ن ِ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) خانه را آرایش کردن . خانه را زینت کردن . خانه را پاک کردن : پارسایی که خمر عشق چشیدخانه گو با معاشران پرداز. سعدی (طیبات ).پیش ازین خاطر من خانه ٔ پرمشغله بوداز تو پرداختمش وز همه عالم رفتم .سعدی (طیبات...
-
چخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹چغیدن› [قدیمی] čaxidan ۱. کوشیدن؛ کوشش کردن: ◻︎ در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار: ۴۰۱).۲. ستیزه کردن: ◻︎ به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی: ۱/۲۳۶)، ◻︎ سپاه است یکسر همه کوه و شخ /...