کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشمک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چشمک
/če(a)šmak/
معنی
۱. پلک زدن با یک چشم معمولاً جهت ایما و اشاره.
۲. (زیستشناسی) = چشمیزک
۳. [مصغرِ چشم] [قدیمی] چشم کوچک.
۴. [قدیمی] چشم زیبا: ◻︎ آن خال چو مشکدانه چون است؟ / وآن چشمک آهوانه چون است؟ (نظامی۳: ۵۲۱)، ◻︎ به زلفکژ ولیکن به قدوقامت راست / به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار (رودکی: ۵۰۱).
۵. [قدیمی] عینک.
〈 چشمک زدن: (مصدر لازم)
۱. بر هم زدن آهستۀ پلکها بهقصد ایما و اشاره.
۲. خاموش و روشنی چراغ و مانند آن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اشاره با گوشهچشم، اشارتنظربازانه، ایما، نظربازی
۲. کورسو
فعل
بن گذشته: چشمک زد
بن حال: چشمک زن
دیکشنری
blink, twinkle, wink
-
جستوجوی دقیق
-
چشمک
واژگان مترادف و متضاد
۱. اشاره با گوشهچشم، اشارتنظربازانه، ایما، نظربازی ۲. کورسو
-
blink
چشمک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] روشن شدن پایۀ یک لایۀ اَبر براثر بازتاب نور از برف یا یخ
-
چشمک
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ) (اِمصغ .) 1 - چشم کوچک . 2 - اشاره با گوشة چشم . 3 - عینک .
-
چشمک
لغتنامه دهخدا
چشمک . [ چ َ / چ ِ م َ ] (اِ مرکب ) عینک را گویند و آن چیزی است معروف . (برهان ). فارسی عینک است . (انجمن آرا) (آنندراج ). عینک . (ناظم الاطباء). چشم فرنگی . آلتی برای تقویت قوه ٔ باصره مرکب از دو شیشه ٔ مدور که بوسله ٔ میله ٔ فلزی بیکدیگر متصل است ک...
-
چشمک
لغتنامه دهخدا
چشمک . [ چ َ / چ ِ م َ ] (اِ مصغر) تصغیر چشم و چشم کوچک . (برهان ). مصغر چشم است . (انجمن آرا) (آنندراج ). مصغر چشم یعنی چشم کوچک . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). چشم کوچک . چشم خُرد. چشم ریز. || چشم هم بنظر آمده است که بعربی عین خوانند. (برهان ). چشم...
-
چشمک
لغتنامه دهخدا
چشمک . [ چ َ / چ ِ م َ ] (اِ) کنایه از ایماء و اشاره ٔ بچشم . (برهان ). بمعنی چشمک زدن است که معشوق بگوشه ٔ چشم به عاشق اشارتی کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). غمزه و ایماء و اشاره ٔ چشم . (ناظم الاطباء). با چشم اشاره بچیزی کردن .(فرهنگ نظام ). رجوع به چ...
-
چشمک
لغتنامه دهخدا
چشمک . [چ َ / چ ِ م َ ] (اِ) دانه ای باشد سیاه و لغزنده که درداروهای چشم بکار برند. (برهان ). بمعنی چشام . (انجمن آرا) (آنندراج ). چاکسو. (ناظم الاطباء). چَشَم . رجوع به چشم و چشام شود. || گیاهی که آن را بتازی «اضراس الکلب » خوانند. (برهان ) (ناظم ال...
-
چشمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) če(a)šmak ۱. پلک زدن با یک چشم معمولاً جهت ایما و اشاره.۲. (زیستشناسی) = چشمیزک۳. [مصغرِ چشم] [قدیمی] چشم کوچک.۴. [قدیمی] چشم زیبا: ◻︎ آن خال چو مشکدانه چون است؟ / وآن چشمک آهوانه چون است؟ (نظامی۳: ۵۲۱)، ◻︎ به زلفکژ ولیکن به قدوقامت را...
-
چشمک
دیکشنری فارسی به عربی
ومضة , وميض
-
واژههای مشابه
-
ice blink
یخچشمک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] منطقۀ نسبتاً روشن سطح زیرین اَبر که براثر بازتاب نور از یخ ایجاد میشود
-
ocellate
چشمکدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی سطحی که در آن، مانند چشم، یک لکۀ رنگی در داخل لکهای به رنگ دیگر قرار دارد
-
blinking 2
چشمکزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] خاموش و روشن شدن عنصر تصویری بر روی نمایشگر برای جلب توجه کاربر
-
snow blink, snow sky
برفچشمک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] منطقۀ نسبتاً روشن سطح زیرین اَبر که براثر بازتاب نور از برف ایجاد میشود
-
چشمک زدن
لغتنامه دهخدا
چشمک زدن . [ چ َ / چ ِ م َ زَ دَ ] (مص مرکب ) قسمی برهم زدن چشم بقصد ایماء و اشاره . اشاره کردن با گوشه ٔ چشم . نوعی غنج و دلال کردن معشوق برای عاشق : چشمکی مزنه و دلی مبره چشمک دیگرش کمک مکنه . شاعر خراسانی (از انجمن آرا). رجوع به چشمک و چشمک زن و چ...