کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چخماخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چخماخ
/čaxmāx/
معنی
۱. = چخماق
۲. [قدیمی] کیسۀ کوچکی که در آن نخ و سوزن و انگشتانه میگذارند.
۳. [قدیمی] تبرزین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چخماخ
لغتنامه دهخدا
چخماخ . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) آتش زنه را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). آتشزنه و آنرا بترکی چقماق گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آتشزنه و سوخته دان .(ناظم الاطباء). آلت فلزی که بسنگ خورده آتش میدهد که نام دیگرش آتشزنه است ، و در این معنی مبدل از چقماق تر...
-
چخماخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] čaxmāx ۱. = چخماق۲. [قدیمی] کیسۀ کوچکی که در آن نخ و سوزن و انگشتانه میگذارند.۳. [قدیمی] تبرزین.
-
واژههای مشابه
-
چخماخ زدن
لغتنامه دهخدا
چخماخ زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چخماخ بکار بردن . بوسیله ٔ چخماخ آتش روشن کردن . دو پاره ٔ سنگ چخماخ را بهم زدن ، تا آتش از آن جهد. چخماق زدن .با آتشزنه آتش افروختن . || تبرزین زدن .
-
جستوجو در متن
-
چمخاخ
لغتنامه دهخدا
چمخاخ . [ چ َ ] (اِ) چمچاق . (ناظم الاطباء). تلفظی از چخماخ که آتش زنه باشد. و رجوع به چمچاق و چخماخ شود. || (ص ) کج و منحنی . چمچاخ . و رجوع به چمچاخ شود.
-
پیرو
لغتنامه دهخدا
پیرو. (اِ) کیسه . (اوبهی ). چخماخ : زر ز پیرو سبک برون آوردداد درویش را و خوب آورد (کذا).بهرامی .
-
چخماق زدن
لغتنامه دهخدا
چخماق زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چخماخ زدن . چقماق زدن . سنگ چخماق زدن . آتشپرک زدن . دو پاره سنگ یاپاره ٔ سنگ و آهنی را بیکدیگر زدن ، افروختن آتش را. بکار بردن سنگ چخماق . از سنگ چخماق برای روشن کردن آتش استفاده نمودن . اقتداح . رجوع به چخماخ زد...
-
چقمق
لغتنامه دهخدا
چقمق . [ چ َ م َ ] (ترکی ، اِ) مخفف چقماق است که آتشزنه باشد. (برهان ). چقماق . و آتشزنه . (ناظم الاطباء). چخماخ . چخماق . چخمق . سنگ چخماق . و رجوع به چخماق شود.
-
چخماق
لغتنامه دهخدا
چخماق . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) آتش زنه ، و آن را به ترکی «چقماق » گویند. (آنندراج ). چخماغ . بمعنی آتش زنه . (از ناظم الاطباء). آتش باره . (فرهنگ نعمةاﷲ). چخماخ . سنگ چخماق . سنگ آتشزنه . آتش افروزنه . آتش گیره . چقمق . آتش پرک . زند (بعربی ). سنگ یا قط...
-
زند
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - آهنی که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد، چخماخ . 2 - چوب آتش زنه که آن ر ا بر چوب دیگر سایند تا آتش بوجود بیاید. چوب بالایین را «زند» و چوب زیرین را «پازند» نامند.
-
چمچاق
لغتنامه دهخدا
چمچاق . [ چ َ ] (اِ) آتش زنه . (ناظم الاطباء). چمخاخ . چخماخ . چخماق . و رجوع به چمخاخ شود. || سوخته دان . (ناظم الاطباء). || کیسه ٔ کوچکی که سپاهیان در آن شانه و سوزن و چیزهای دیگر را می گذارند. || تیر. (ناظم الاطباء).
-
چقماق
لغتنامه دهخدا
چقماق . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی چخماق است که آتشزنه باشد. (برهان ). آهنی که بر سنگ زده آتش برآورند. (آنندراج ) (غیاث ). آتشزنه و چخماق . (ناظم الاطباء). چخماق . سنگ چخماق . چقمق . و رجوع به چخماخ و چخماق و آتشزنه شود. || طعنه و سرزنش . (آنندراج ). ...
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن تکین (امیر...). نام شاعری است ، و محمدبن عمر رادویانی در ترجمان البلاغه قطعاتی از وی نقل کرده است که از آن جمله قطعه ٔ ذیل در لغز فرزند می باشد:پذیره م آمد آن دلربای بر در کاخ سیاه خفتان پوشیده و کلاه بشاخ به من به شرم نگه کر...
-
چک چک
لغتنامه دهخدا
چک چک . [ چ َ چ َ ] (اِ صوت ) صدای چکیدن آب و امثال آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). صدای چکیدن آب باشد قطره قطره . (جهانگیری ). صدای چکیدن آب و مانند آن . (ناظم الاطباء). صدای پیاپی چکیدن آب . آوایی که از چکیدن قطرات پی در پی آب به گوش رسد. چیک چیک . (...