کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چار سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چار و پنج
فرهنگ گنجواژه
اعداد تقریبی.
-
چار و چنگول
فرهنگ گنجواژه
متشنج،چلاق.چار وچنگک.
-
ده و چار
فرهنگ گنجواژه
ده و چهار، ماه کامل، چهارده.
-
هشت و چار
فرهنگ گنجواژه
دوازده.
-
چشم و چار
واژهنامه آزاد
[عا.] یه معنای چشم. «الآن دیگه چشم و چارم نمیبینه.» «اشک از چشم و چارم جاری بود.»
-
هشت و چار چشم فلک
لغتنامه دهخدا
هشت و چار چشم فلک . [ هََ ت ُ چ َ / چ ِ م ِ ف َ ل َ ](اِ مرکب ) کنایه از دوازده برج فلک باشد. (غیاث ).
-
چار باغ امین آباد علیا
لغتنامه دهخدا
چار باغ امین آباد علیا. [ غ ِ اَ دِ ع ُ ] (اِخ ) از بناهای عبداﷲخان امین الدوله پسر مرحوم حاجی محمد حسینخان صدر اصفهانی است در اصفهان . ابتداء میشود از پل خواجو و منتهی میشود به دروازه ٔ تخت فولاد. (مرآت البلدان ج 4 ص 31).
-
چشم ها را چار کردن
واژهنامه آزاد
مشورت کردن
-
چَک و چشم،چشم و چار
لهجه و گویش تهرانی
چشم
-
جستوجو در متن
-
سر سبز
لغتنامه دهخدا
سر سبز. [ س َ رِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دماغ تازه . (آنندراج ) : در این چمن سر سبز آن برهنه پاداردکه چار موسم چون سرو یک قبا دارد. صائب (از آنندراج ).- امثال :زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد، نظیر: بهوش باش که سر در سر زبان نکنی . (امثا...
-
هفت چشم
لغتنامه دهخدا
هفت چشم . [ هََ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) موجودی که دارای هفت چشم باشد : آن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم با چار خصمشان به یکی خانه اندرند.ناصرخسرو.
-
گورخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gurxān ۱. آنکه در گورستان بر سر گور مردگان قرآن بخواند: ◻︎ حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار / بهر ریا به خانهٴ هر گورخوان شود (سعدی۳: ۹۵۷).۲. کسی که هنگام دفن مِیّت تلقین بخواند.
-
چارزانو زدن
لغتنامه دهخدا
چارزانو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مربع نشستن . (آنندراج ) : چار زانو چون توان در مجلس سلطان زدن تا بخدمت چست باشی بر سر یکپا نشین .باقر کاشی (از آنندراج ).
-
چاربالش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چهاربالش، چهاربالشت› [قدیمی] čārbāleš ۱. [مجاز] دنیا: ◻︎ چو در چاربالش ندیدم درنگ / نشستم در این چار دیوار تنگ (نظامی۵: ۷۶۱).۲. [مجاز] عناصر اربعه: ◻︎ سر آنگاه بر چاربالش نهیم / کز این لنگر «چاربالش» رهیم (نظامی۶: ۱۰۲۷).۳. چهار بالشی که هنگام ...
-
گورخوان
لغتنامه دهخدا
گورخوان . [ خوا / خا] (نف مرکب ) مقری . قاری قبرستان . قرآن خوان . کسی که بر سر گور قرآن خواند. (یادداشت مؤلف ) : حلوا سه چار صحن شب جمعه چند باربهر ریا به خانه ٔ هر گورخوان شود. سعدی .|| ملقن . (یادداشت مؤلف ).