کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چار
/čār/
معنی
= چهار
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. چهار
۲. چاره، گریز
۳. کورهسفالپزی، کورهآجرپزی
۴. سزاوار، لایق
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چار
واژگان مترادف و متضاد
۱. چهار ۲. چاره، گریز ۳. کورهسفالپزی، کورهآجرپزی ۴. سزاوار، لایق
-
چار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) چهار.
-
چار
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) چاره .
-
چار
لغتنامه دهخدا
چار. (اِ) به زبان علمی اهل هند به معنی جاسوس باشد. (برهان ). مأخوذ از سانسکریت «چاره » .
-
چار
لغتنامه دهخدا
چار. (اِ) چاره . گزیر. علاج . بُد.... مخفف چاره . (برهان ). رجوع به «چاره » شود : ز دشمن به دینار و یا زینهاربرستن توان و آز را نیست چار. ابوشکور بلخی .چه چار است واین کار را راه چیست ؟که برکرد و ناکرد باید گریست . فردوسی .خردمند از خرد جوید همه چارب...
-
چار
لغتنامه دهخدا
چار. (اِ) کوره ای که در آن آجر پزند. (از مهذب الاسماء). داشی را گویند که در آن خشت و آهک و کاسه و کوزه و امثال آن پزند. (برهان ).
-
چار
لغتنامه دهخدا
چار. (اِ)(اِخ ) تزار. تیسار. تزار : چار روسیه (پادشاه روس ).
-
چار
لغتنامه دهخدا
چار. (اِ)(ص ) سزاوار و لایق . (ناظم الاطباء).
-
چار
لغتنامه دهخدا
چار. (عدد، ص ، اِ) مخفف «چهار» که به عربی «اربعة» گویند. (برهان ). رجوع به «چهار» شود : دقیقی چار خصلت برگزیده ست به گیتی در ز خوبی ها و زشتی . دقیقی .جهان را ببخشید بر چار بهریکایک همه نامزد کرد شهر. فردوسی .چنین گفت روشندل پارسی که بگذشت سال از برش...
-
چار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ چهار] (ریاضی) čār = چهار
-
چار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ چاره] [قدیمی] čār ۱. علاج؛ درمان.۲. تدبیر؛ گزیر: ◻︎ خردمند از خرد جوید همه چار / به دست چاره بگذارد همه کار (فخرالدیناسعد: ۱۱۴).۳. مکر؛ حیله.〈 چاروناچار: (قید) [عامیانه]۱. خواهوناخواه؛ ناگزیر.۲. لاعلاج: ◻︎ چاره آن شد که چاروناچار...
-
چار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čār ۱. کورۀ آجرپزی.۲. کورۀ سفالپزی؛ داش.
-
چار
لهجه و گویش بختیاری
čâr چهار.
-
چار
لهجه و گویش تهرانی
چهار، چاره : چارسو، چارسوق