کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چابکدست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چابکدست
لغتنامه دهخدا
چابکدست . [ ب ُ دَ ] (ص مرکب ) تیزدست . ماهر. جلدکار. باوقوف . شتابکار: رجل دمشق الیدین ؛ مرد شتابکار چابکدست . مدره ؛ چرب زبان و چابک دست وقت خصومت و کارزار. (منتهی الارب ) : از روی تو نسختی به چین بردستندآنجا که دو صد بتگر چابکدستنددر پیش مثال روی ...
-
واژههای مشابه
-
چابکدست، چابکدست
واژگان مترادف و متضاد
جلد، تیزدست، زبردست، فرز، ماهر ≠ کند
-
واژههای همآوا
-
چابک دست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ)(ص مر.) ماهر، زبردست .
-
چابک دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] čābokdast ۱. تندکار.۲. زبردست؛ ماهر.
-
جستوجو در متن
-
چاپکدست
لغتنامه دهخدا
چاپکدست . [ پ ُ دَ ] (ص مرکب ) رجوع به چابکدست شود.
-
ماهر
واژگان مترادف و متضاد
آزموده، استاد، تردست، چابکدست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب ≠ ناشی، غیر ماهر
-
دست چالاک
لغتنامه دهخدا
دست چالاک .[ دَ ] (ص مرکب ) دزد. (آنندراج ). || زبردست . || جلدکار و چابکدست . (ناظم الاطباء).
-
چابوک دست
لغتنامه دهخدا
چابوک دست .[ دَ ] (ص مرکب ) چابکدست . ماهر. تردست : چه چابوک دستی است بازی سگال که در پرده داند نمودن خیال .اسدی (گرشاسبنامه ).
-
چالاک
واژگان مترادف و متضاد
۱. آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابکدست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق ۲. بلند، موزون، زیبا ۳. جای بلند، مکان مرتفع ۴. دزد
-
چاپوک دست
لغتنامه دهخدا
چاپوک دست . [ دَ ] (ص مرکب ) چابکدست . ماهر. تردست . کنایه از هنرمند یا صنعتگری که در صنایع دستی مهارت و استادی به کمال دارد : چه چاپوک دستی است بازی سگال که در پرده داند نمودن خیال .اسدی (ازانجمن آرای ناصری ).
-
دمشق
لغتنامه دهخدا
دمشق . [ دِ م َ / دَ ش َ / دَ ش ِ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ بسیار شتاب رو. و شتر بسیار شتاب رو و همچنین مردبسیار شتاب رو. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).- دمشق الیدین ؛ مرد شتابکار چابکدست . (منتهی الارب ).
-
احوذی
لغتنامه دهخدا
احوذی . [ اَ وَ ذی ی ] (ع ص ) حویذ. مرد سبک فهم . تیزخاطر. || نیک کارگزار که هر کار بر وی آسان گردد. آنکه بر او چیزی فوت نشوداز هشیاری . (مهذب الاسماء). جلد. چابکدست . کاربر. حاذق . || نرم و سبک راننده . احوزی . || آنکه زر را در میان دو انگشت برزد [ ...