کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیکار ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیکار ساختن
لغتنامه دهخدا
پیکار ساختن . [ پ َ / پ ِ ت َ ] (مص مرکب ) ترتیب جنگ دادن . رزم بنیاد کردن . حرب آغازیدن : نشان ده که پیکار سازم بدوی میان یلان سرفرازم بدوی . فردوسی .بکش هرکه پیکار سازد به ده همه کهترانند یکسر، تو مه .فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
پیکار رفتن
لغتنامه دهخدا
پیکار رفتن . [ پ َ / پ ِ رَ ت َ ] (مص مرکب )بجنگ رفتن . بحرب رفتن : پسری را با سی هزار مرد به طوس سپارد تا به پیکار رود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ).
-
پیکار نمودن
لغتنامه دهخدا
پیکار نمودن . [ پ َ / پ ِ ن ُ / ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) پیکار کردن . اعتلاط. (منتهی الارب ): معاتة، عتات ؛ پیکار نمودن با کسی . (منتهی الارب ).
-
پیکار افتادن
لغتنامه دهخدا
پیکار افتادن .[ پ َ / پ ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) جنگ درگرفتن . حرب واقعشدن : میان بلال بن الازهر و میان لیث بن علی پیکار افتاد، سرهنگان میان ایشان صلح کردند. (تاریخ سیستان ).
-
پیکار جستن
لغتنامه دهخدا
پیکار جستن . [ پ َ / پ ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) جنگ جستن . نبرد خواستن . حرب کردن خواستن : همیرفت با لشکر و گنج و سازکه پیکار جوید ابا خوشنواز. فردوسی .بدان تا نجویند پیکار بدنیاید ز پیکار جز کار بد. فردوسی .چنین گوی کاین بد که کرد از نخست که بیهوده پی...
-
پیکار داشتن
لغتنامه دهخدا
پیکار داشتن . [ پ َ / پ ِ ت َ ] (مص مرکب ) جنگ داشتن . در حرب بودن . در رزم بودن : زره پوش گشتند مردان بستان مگر باغ با زاغ پیکار دارد. ناصرخسرو.جفا و ستم را غنیمت شماردوفا و لطف را بپیکار دارد. ناصرخسرو.یکی تخم خورده ست ازبی فلاحی همی کار هموار پیکا...
-
جستوجو در متن
-
درنگ ساختن
لغتنامه دهخدا
درنگ ساختن . [ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) تأخیر و تأنی کردن . مولیدن . کندی نمودن : چو سازی درنگ اندر این جای تنگ شود تنگ بر تو سرای درنگ . فردوسی .من اینک پس اندر چو باد دمان بیایم نسازم درنگ و زمان . فردوسی .سپهدار گفتا چه سازی درنگ بیارای رفتن پذیره...
-
ساختن
لغتنامه دهخدا
ساختن . [ ت َ ] (مص ) بناء. بناکردن . عمارت . عمارت کردن .برآوردن . پی افکندن . بن افکندن . بنیان : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری ساخت بر سر کهسار. رودکی .ساختن سیاوش گنگ دژ را. (ازعناوین شاهنامه ).به ایران پدر را بینداختی بتوران همی شارسان ساختی ...
-
رزمگه
لغتنامه دهخدا
رزمگه . [ رَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف رزمگاه . میدان جنگ . (ناظم الاطباء) : گو پیلتن دیدبا تیغ تیزفکنده بر آن رزمگه رستخیز. فردوسی .وز آن روی کیخسرو آید پدیدکه یارد بر این رزمگه آرمید. فردوسی .به تاراج بینی همه زین سپس نه برگردد از رزمگه شاد کس . فرد...
-
ممتحن
لغتنامه دهخدا
ممتحن . [ م ُ ت َ ح َ ] (ع ص ) آزموده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). امتحان شده . آزمایش شده . || آزموده . (دهار). مجرب . (یادداشت مرحوم دهخدا). آزموده و حاذق و کارآزموده . (ناظم الاطباء). || بدحال . محنت زده . در بلا افتاده . پریشان روزگار. محنت ر...
-
درپیوستن
لغتنامه دهخدا
درپیوستن . [ دَ پ َ / پ ِ وَ ت َ ] (مص مرکب ) پیوستن . متصل شدن . ملحق شدن . (ناظم الاطباء). تلفق : لَوغ ؛ درپیوستن به کسی . (از منتهی الارب ). || وصل کردن . || چسبیدن . || متحد کردن . (ناظم الاطباء). || ادامه دادن .- درپیوستن بکسی ؛ بیاری او آمدن ....
-
گوی بردن
لغتنامه دهخدا
گوی بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) حمل کردن گوی از جایی به جای دیگر. منتقل ساختن گوی . || کنایه از زیادتی کردن و فایق آمدن است . (برهان قاطع) (مجموعه ٔ مترادفات ) (آنندراج ). پیشی گرفتن .- گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دل...
-
بدر
لغتنامه دهخدا
بدر. [ ب ِ دَ ] (اِ مرکب ) بیرون . (شرفنامه ٔ منیری ). بیرون در. (ناظم الاطباء). بدور : هم شرفوان ببینمش لکن حرف علت از آن میان بدر است . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 68).جنس این علم ز دیباچه ٔ ادیان بدر است من طراز همه ادیان بخراسان یابم . خاقانی .- بدرا...