کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیچانده
/pičānde/
معنی
پیچانیده؛ پیچیده؛ تابیده؛ پیچدادهشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
wry
-
جستوجوی دقیق
-
پیچانده
لغتنامه دهخدا
پیچانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از پیچاندن . تافته . خمانیده . تابیده . بگردانیده . بپیچیده .
-
پیچانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pičānde پیچانیده؛ پیچیده؛ تابیده؛ پیچدادهشده.
-
پیچانده
دیکشنری فارسی به عربی
جرح
-
جستوجو در متن
-
double carrick bend
گرهدوپیچ عبوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] گرهپیچی که در آن برای ایمنی بیشتر، طناب دو بار پیچانده میشود
-
جرح
دیکشنری عربی به فارسی
اسيب , صدمه , پيچانده , پيچ خورده , کوک شده , رزوه شده( , ) زخم , جراحت , جريحه , مجروح کردن , زخم زدن
-
پیچیده گوش
لغتنامه دهخدا
پیچیده گوش . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که گوش وی پیچانده باشند توبیخ را : به ذل غریبان بیمارتوش به اشک یتیمان پیچیده گوش .نظامی .
-
معطوف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ma'tuf ۱. مورد نظر و توجهواقعشده.۲. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که به کلمۀ ماقبل خود عطف شود.۳. [قدیمی] پیچاندهشده؛ خمیده؛ مایلگشته.
-
راست کوک
لغتنامه دهخدا
راست کوک . (ص مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) در تارهای ذوی الاوتار (یا سازهای زهی ) که یکسر سیمها به کاسه ٔ ساز متصل است و ثابت میباشد سر دیگر آن سیمها به گوشه های غیرثابت اتصال دارد که برای کم و زیادکردن آوای ساز، آن گوشه ها را بطرف راست یا چپ میپیچانند. ت...
-
زیرپا کشیدن
لغتنامه دهخدا
زیرپا کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به اقرار آوردن کسی را بی هدهده و سیاست ، مثلاً دزدی باشد و اورا بلطائف الحیل بسخن پیچانده به اقرار آرند. (از آنندراج ). به اقرار آوردن و به حیله و تدبیر از کسی اقرار گرفتن . (از ناظم الاطباء). از زبان کسی به ...
-
پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pič ۱. قطعهای فلزی مانند میخ با دندههای مارپیچی که با پیچگوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته میشود.۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر میشود.٣. قطعهای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظ...