کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیروزگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیروزگر
/piruzgar/
معنی
۱. عطاکنندۀ پیروزی؛ پیروزیدهنده؛ پیروزگرداننده.
۲. (اسم، صفت) از صفات باریتعالی: ◻︎ سپاس از خداوند پیروزگر / که آوردمان رنج و سختی به سر (فردوسی: ۳/۱۷۶).
۳. مظفر؛ فاتح: ◻︎ بگفتش جاودان پیروزگر باش / همیشه نامجوی و نامور باش (فخرالدیناسعد: ۵۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیروزگر
لغتنامه دهخدا
پیروزگر. [ گ َ ] (اِخ ) از نامهای خدای تعالی : بدانگه تو پیروز باشی مگراگر یار باشدت پیروزگر. فردوسی .که پیروزگر در جهان ایزد است جهاندار اگر زو نترسد بد است . فردوسی .بنیروی پیروزگر یک خدای چون من با سپاه اندرآیم ز جای . فردوسی .خداوند دانائی و تاج ...
-
پیروزگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] piruzgar ۱. عطاکنندۀ پیروزی؛ پیروزیدهنده؛ پیروزگرداننده.۲. (اسم، صفت) از صفات باریتعالی: ◻︎ سپاس از خداوند پیروزگر / که آوردمان رنج و سختی به سر (فردوسی: ۳/۱۷۶).۳. مظفر؛ فاتح: ◻︎ بگفتش جاودان پیروزگر باش / همیشه نامجوی و نامور باش (فخ...
-
جستوجو در متن
-
ایزد منان
فرهنگ واژههای سره
یزدان پیروزگر
-
پیروزگار
لغتنامه دهخدا
پیروزگار. (ص مرکب ) عنایت کننده ٔ فتح و ظفر. پیروزگر.
-
شهرگیر
لغتنامه دهخدا
شهرگیر. [ ش َ ] (اِخ ) نام سردار سپه اردشیر بابکان . (از ولف ) : یکی مرد بد نام او شهرگیرخردمند و سالار شاه اردشیر.فردوسی .فرودآمد از دژ دوان اردشیرپیاده بشد پیش او شهرگیر. فردوسی .دوان دیدبان شد سوی شهرگیرکه پیروزگر گشت شاه اردشیر.فردوسی .
-
فریدون فر
لغتنامه دهخدا
فریدون فر. [ ف ِ رِ ف َ ] (ص مرکب ) فریدون صفت . آنکه شکوه و شوکت فریدون دارد : خواجه احمد آن رئیس عادل پیروزگرآن فریدون فر کیخسرودل رستم براز. منوچهری .شکست بر لشکر آن خسرو فریدون فر نیفتاده . (حبیب السیر). رجوع به فریدون شود.
-
خلیده روان
لغتنامه دهخدا
خلیده روان . [ خ َ دَ / دِ رَ ] (ص مرکب ) ناراحت . غمناک . غصه دار : چنین دادپاسخ که ای پهلوان ز گشتاسبم من خلیده روان . فردوسی .به پیروزگر بر تو ای پهلوان که از من نباشی خلیده روان . فردوسی .زواره بیامد خلیده روان که امروز چون گشت بر پهلوان .فردوسی ...
-
ورجمند
لغتنامه دهخدا
ورجمند. [ وَ م َ ] (ص مرکب ) ارجمند. (یادداشت مؤلف ) : ورجمندی که از او ورج همی گیرد ورج نامداری که از او نام همی گیرد نام . لامعی .|| دارنده ٔ فره ٔ ایزدی . خداوند ارج . (فرهنگ فارسی معین ) : سام نریمان [ را ] پرسیدند که ای پیروزگر سالار، آرایش رزم...
-
زاغ سیاه
لغتنامه دهخدا
زاغ سیاه . [ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاغ سیه . قسمی از کلاغ در کردستان یافت میشود که قد آن تا 67 سانتیمتر میرسد و دارای منقاری خمیده و پرهائی سیاه و درخشان است و در فارسی آن رازاغ یا زاغ سیاه گویند. (نامهای پرندگان مکری ص 93). || گوشه ٔ کمان [ ...
-
شهریر
لغتنامه دهخدا
شهریر. [ ش َ ] (اِ) مخفف شهریور. بمعنی شهریور است که ماه ششم شمسی باشد. (از برهان چ معین ) : ز شهریر بادی تو پیروزگربنام بزرگی و فر و هنر. فردوسی . || روز چهارم است ازهر ماه شمسی . (برهان ). و شهریور نیز گویند. (ناظم الاطباء). روز شهریور. (یادداشت مو...
-
شکهیدن
لغتنامه دهخدا
شکهیدن . [ ش ِ ک ُ دَ] (مص ) شکوهیدن . مضطرب گشتن و بی قرار شدن . (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ). متحرک و مضطرب شدن . بیقرار گشتن . آزرده و رنجور گشتن . (ناظم الاطباء). || ترس داشتن . بیم داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). ترسیدن . هراسیدن . (ی...
-
فرهی
لغتنامه دهخدا
فرهی . [ ف َرْ رَ ] (اِ) فره . فر. خوره . (یادداشت بخط مؤلف ). فرّ و شان و شوکت و شکوه و عظمت و افزونی داشتن . (برهان ) : به مردی ودانایی و فرهی بزرگی و آیین شاهنشهی .فردوسی .همیشه به پیروزی و فرهی کلاه بزرگی و تاج مهی . فردوسی .بدان تا رساند به شاه...
-
گمانی بردن
لغتنامه دهخدا
گمانی بردن . [ گ ُ ب ُ َد ] (مص مرکب ) در شک قرار گرفتن . گمان بردن . خیال کردن : وگر بردباری ز حد بگذرددلاور گمانی بسستی برد. فردوسی .وگر شهریارت بود دادگرتو بر وی بزشتی گمانی مبر. فردوسی .بسیاربخوردند نبردند گمانی کز خوردن بسیار شود مردم ، بیمار. ف...
-
رسته شدن
لغتنامه دهخدا
رسته شدن . [ رَ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آزاد شدن . رها شدن . رهایی یافتن . رستگار شدن .خلاص یافتن . رها گشتن . (یادداشت مؤلف ) : ناهید چون عقاب ترا دید روز صیدگفتا درست هاروت از بند رسته شد.دقیقی .مگر یک رمه نامداران سران شود رسته از غل ّ و بن...