کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیروزه بواسحاقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیروزه فام
لغتنامه دهخدا
پیروزه فام . [ زَ/ زِ ] (ص مرکب ) پیروزه رنگ . برنگ و گونه ٔ فیروزه .
-
پیروزه فامی
لغتنامه دهخدا
پیروزه فامی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) فیروزجی . فیروزه ای .
-
پیروزه قبا
لغتنامه دهخدا
پیروزه قبا. [ زَ / زِق َ ] (اِ مرکب ) قبای برنگ فیروزه . آبی . کبود. || (ص مرکب ) دارای قبای فیروزه رنگ : خوش است بدیدار شما عالم ازیراحوران نکوطلعت و پیروزه قبائید.ناصرخسرو.
-
پیروزه گرد
لغتنامه دهخدا
پیروزه گرد. [ زَ گ ِ ] (اِخ ) نام شهری بناکرده ٔ پرویز پادشاه ایران ، اکنون به بروگرد معروف است . (انجمن آرای ناصری ).
-
پیروزه گنبد
لغتنامه دهخدا
پیروزه گنبد. [ زَ / زِ گُم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) گنبد پیروزه ای . گنبد از فیروزه . || کنایه از فلک و آسمان : کوس وحدت زن در این پیروزه گنبد کاندرواز نوای کوس وحدت بر، نوائی برنخاست .خاقانی .
-
پیروزه گون
لغتنامه دهخدا
پیروزه گون . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) مانند پیروزه . پیروزه وار. || برنگ پیروزه . پیروزه رنگ . پیروزه فام : تو گفتی گرد زنگارست بر آیینه ٔ چینی تو گویی موی سنجابست بر پیروزه گون دیبا. فرخی .فلک همچو پیروزه گون تخته نردی ز مرجانش مهره ز لؤلؤش خصلی . من...
-
پیروزه مغفر
لغتنامه دهخدا
پیروزه مغفر. [ زَ / زِ م ِ ف َ ](اِ مرکب ) کنایه از فلک و آسمان باشد. (آنندراج ).
-
پیروزه وار
لغتنامه دهخدا
پیروزه وار. [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) مانند پیروزه . چون فیروزه . پیروزه گون : پیروزه وار یک دم بر یک صفت نپائی تا چند خس پذیری آخر نه کهربائی .خاقانی .
-
حصن پیروزه
لغتنامه دهخدا
حصن پیروزه . [ ح ِ ن ِ زَ ] (اِخ ) حصار پیروزه . (انجمن آرای ناصری ). حصن فیروزه .
-
طاق پیروزه
لغتنامه دهخدا
طاق پیروزه . [ ق ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از آسمان : از آنگه که بردم به اندیشه راه در این طاق پیروزه کردم نگاه .نظامی .
-
پیروزه تشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] piruzetašt = پیروزهگنبد
-
پیروزه چادر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. سنسکریت] [قدیمی، مجاز] piruzečādor ۱. خیمۀ پیروزهرنگ.۲. [مجاز] آسمان.
-
پیروزه سلب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] piruzesalab دارای جوشن یا جامۀ پیروزهرنگ.
-
پیروزه فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فیروزهفام› [قدیمی] piruzefām پیروزهرنگ؛ به رنگ پیروزه.
-
پیروزه گنبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] piruzegombad ۱. گنبد فیروزهرنگ.۲. [مجاز] آسمان؛ پیروزهگونگنبد؛ پیروزهتشت.