کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پُل 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
bridge 1
پُل 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] نوعی دندانوارۀ ثابت که با اتصال به دندانها یا کاشتینههای دندانی (dental implants) مجاور، جانشین دندانهای ازدسترفته میشود متـ . دندانوارۀ تکهای ثابت fixed partial denture
-
واژههای مشابه
-
پل
لغتنامه دهخدا
پل . [ پ َ ] (اِ) کرت . کرد. کردو. مرزباشد و آن زمینی است که به جهت سبزی کاشتن یا چیزی دیگر مهیا سازند و کنارهای آن را بلند کنند. (برهان قاطع). کرت زمینی که برای کاشتن کنارهایش را قدری بالا آورند. مرز باشد که فاصله شود میان قطعه های کشت .
-
پل
لغتنامه دهخدا
پل . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) پاشنه ٔ پای . عقب : دریغ این بر و برز و بالای تورکیب دراز و پل و پای تو. فردوسی (از فرهنگ رشیدی ).همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من بجای کفش و پلش دل کفیده بایستی . معروفی (از لغت نامه ٔ اسدی ).پل بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلی...
-
پل
لغتنامه دهخدا
پل . [ پ ِ ] (اِ) اشکلک خیمه و آن چوبکی باشد به مقدار چهار انگشت که ریسمانی بر کمر آن بندند و بدان بالا و پائین خیمه را بهم وصل کنند و آن به منزله ٔ گوی گریبان و تکمه ٔ کلاه باشد در خیمه . (برهان قاطع). پاچه بند (در خیمه و خرگاه ) . || چوبکی را گویند...
-
پل
لغتنامه دهخدا
پل . [ پ ِ ] (اِخ ) نام دهی از دهستان اوزرود نور مازندران . رجوع به پیل شود.
-
پل
لغتنامه دهخدا
پل . [ پ ُ ] (اِ) طاقی باشد که بر رودخانه ٔ آب بندند و آن را به عربی قنطره خوانند. (برهان قاطع). طاقی که بر روی آب بندند.چیزی که روی رود برای عبور سازند. پول . مِعبَر. جِسْر. جَسْر. (منتهی الارب ). خَدَک . دَهلَة : و بر دجله پلی است از کشتیها کرده . ...
-
پل
لغتنامه دهخدا
پل . [ پ ُ ] (اِخ ) از مردم اگینه . یکی از اطبای قدیم یونان است اندکی پیش از این که عمروبن العاص اسکندریه را فتح کند او در آن شهر بوده است و کتابی بنام اختصار طب دارد مرکب از هفت کتاب و این کتاب در علم طب اثری معتبر است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
پل
لغتنامه دهخدا
پل . [ پ ُ ] (اِخ ) محلی در 164هزارگزی طهران میان نودِژ و قم و آنجا ایستگاه ترن است .
-
پل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pa(e)l پاشنۀ پا: ◻︎ همیشه کفش و پلش را کفیده ببینم من / به جای کفش و پلش دل کفیده بایستی (معروفی: شاعران بیدیوان: ۱۴۴).
-
پل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: puhl] pol ۱. طاقی که با آجر، چوب، یا فلز بر روی رودخانه، دره، خیابان، و امثال آن درست کنند تا بتوان از روی آن عبور کرد؛ پول؛ خدک.۲. (ورزش) در کُشتی، وضع و حالتی از بدن که کشتیگیر سر و کف پاهای خود را روی زمین بگذارد و سینه و شکم را بال...
-
پل
واژهنامه آزاد
پَل= گیسو، زلف؛ پل بریده= نفرین یا ناسزایی است که به دختران یا زنان گویند.
-
پل
واژهنامه آزاد
(لری؛ خرم آباد) پَل؛ حامی، پشتیبان.
-
پل
واژهنامه آزاد
(pal):جوی آب
-
پل
واژهنامه آزاد
(اصفهان، سده) پِل؛ تند و سریع. در بازی چوب، پِل چوب کوچکی است که به سرعت بالا می پرد و به مسافتی دورتر پرتاب می شود.