کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پولکدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گله دار
لغتنامه دهخدا
گله دار. [ گ َ ل َ / ل ِ / گ َل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ گله . آنکه گله را محافظت کند : گله دار و چوپان همه کشته شدسر بخت ایرانیان گشته شد. فردوسی .آنکه گوسفندها را نگاهداری کند بمنظور پرورش و ازدیاد. نگاهبان گله . و رجوع به گله داری شود : گ...
-
گله دار
لغتنامه دهخدا
گله دار. [ گ َ ل َ / ل ِ / گ ل ْ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هندمینی بخش بدره ٔ شهرستان ایلام که در 109گزی خاور ایلام ، کنار راه مالرو صیمره واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه ٔ آن 120 تن است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، حب...
-
گله دار
لغتنامه دهخدا
گله دار. [ گ َ ل َ /ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنقری پایین (سفلی ) بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده که در 24000گزی جنوب باختر سوریان و 15000گزی راه شوسه ٔ شیراز به اصفهان واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه ٔ آن 210 تن است . آب آنجا از چشمه تأمین...
-
گنجینه دار
لغتنامه دهخدا
گنجینه دار. [ گ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که محافظ گنجینه است . متصدی خزینه . خزینه دار : بسی گنجهای گرانمایه بردبه گنجینه داران خسرو سپرد. نظامی .جواهر به گنجینه داران سپارولی راز را خویشتن پاس دار. سعدی (بوستان ).و رجوع به گنجینه سنج و گنجینه گش...
-
گنه دار
لغتنامه دهخدا
گنه دار. [ گ َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد که در 27500 هزارگزی جنوب مهاباد به سردشت واقع شده است . هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 122 تن است .آب آن از رودخانه ٔ مهاباد تأمین می شود. محصول آن غلات ، توتون ، ح...
-
گنه دار
لغتنامه دهخدا
گنه دار. [ گ َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد که در 48 هزارگزی باختر مهاباد و 9 هزارگزی خاورشوسه ٔ خانه به نقده واقع شده است . هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 126 تن است . آب آن از رودخانه ٔ آواچیر تأمین میشود. مح...
-
گنه دار
لغتنامه دهخدا
گنه دار. [ گ َ ن َ ] (اِخ )دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد که در 48 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 39500 گزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سردشت واقع است . هوای آن معتدل سالم و سکنه ٔ آن 89 تن است . آب آن از رودخانه ٔ بادین آباد تأمین میشود...
-
گوره دار
لغتنامه دهخدا
گوره دار. [ گ َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آلوت بخش بانه ٔشهرستان سقز واقع در 24000 گزی باختر بانه و 8000 گزی مرز ایران و عراق . کوهستانی و سردسیر و دارای 55 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ گوره دار است .محصولات جنگلی و مختصر غلات دارد. شغ...
-
کل دار
لغتنامه دهخدا
کل دار. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) کل در. کل دره . آلتی است که با آن مرز کرت ها برآرند وآن آهنی دراز است که از میان دسته ای چوبین دارد و از دیگر سوی زنجیری یا طنابی که دو تن آن را برای بر آوردن مرزبکار برند. نوعی آلت شخم که برای پشته بندی بکار برند و دو تن آ...
-
کپی دار
لغتنامه دهخدا
کپی دار. [ ک َپ ْ پی ] (نف مرکب ) قَرّاد. (دهار). دارنده ٔ میمون . مربی میمون . بوزینه دار. آنکه بوزینه دارد و تربیت و نگهداری کند.
-
کتکنه دار
لغتنامه دهخدا
کتکنه دار. [ ک َ ک ِ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) دارنده و حافظ کتکنه . نایب مستأجر. (ناظم الاطباء).
-
کلبه دار
لغتنامه دهخدا
کلبه دار. [ ک ُ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) دکان دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
کیل دار
لغتنامه دهخدا
کیل دار. (نف مرکب ) پوشیده از یک پارچه ای . (ناظم الاطباء). کیل دارنده . آنچه از نمد پوشیده شده . (فرهنگ فارسی معین ).- سپر کیل دار ؛ سپری که از موی بز پوشیده باشند. (فرهنگ فارسی معین ) : بزد خشت بر سه سپر کیل دار گذشت و به دیگر سو افگند خوار.(شاهنام...
-
کیل دار
لغتنامه دهخدا
کیل دار. [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) مراقب صحت کیل و پیمانه . (ناظم الاطباء).
-
کین دار
لغتنامه دهخدا
کین دار.(نف مرکب ) کین دارنده . آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد. آنکه دشمنی و بغض به دل دارد : برِ بهمن آوردش از رزمگاه بدو کرد کین دار چندی نگاه . فردوسی .کین مدار آنها که از کین گمرهندگورشان پهلوی کین داران نهند. مولوی .باز فروریخت عشق از در و ...