کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوزش گری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پوزش گری
/puzešgari/
معنی
۱. اعتذار.
۲. خواهشگری.
۳. شفاعت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پوزش گری
لغتنامه دهخدا
پوزش گری . [ زِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل پوزشگر. اعتذار. || خواهشگری . شفاعت .
-
پوزش گری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] puzešgari ۱. اعتذار.۲. خواهشگری.۳. شفاعت.
-
واژههای مشابه
-
پوزش آراستن
لغتنامه دهخدا
پوزش آراستن . [ زِ ت َ ] (مص مرکب ) پوزش ساختن . پوزش کردن . پوزش گفتن : بر زال زر پوزش آراستندزبانها به لابه بپیراستند. فردوسی .ورجوع به پوزش شود.
-
پوزش آوردن
لغتنامه دهخدا
پوزش آوردن . [ زِ وَ دَ ] (مص مرکب ) پوزش کردن : ز گفتار او پوزش آورد پیش بپیچید از آن بیهده رای خویش . فردوسی .ز دیدار تو شرم دارم همی بدین کرده ها پوزش آرم همی . اسدی .رجوع به پوزش شود.
-
پوزش اندرگرفتن
لغتنامه دهخدا
پوزش اندرگرفتن . [ زِ اَدَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پوزش آغازیدن : شهنشاه را شاد در بر گرفت وز آن گفته ها پوزش اندرگرفت . فردوسی .و رجوع به پوزش شود.
-
پوزش انگیختن
لغتنامه دهخدا
پوزش انگیختن . [ زِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پوزش آوردن : سران سپه پوزش انگیختندهمه در قفایش درآویختند. امیرخسرو.رجوع به پوزش شود.
-
پوزش بردن
لغتنامه دهخدا
پوزش بردن . [ زِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پوزش کردن : بنزدیک یزدان چه پوزش برم بد آید ز کار پدربر سرم . فردوسی .و رجوع به پوزش شود.
-
پوزش پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
پوزش پذیرفتن . [ زِ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول پوزش کردن . بحل کردن . بخشیدن : چو بشنید ازو بهمن نیک بخت نپذرفت پوزش ، بر آشفت سخت .فردوسی .
-
پوزش جستن
لغتنامه دهخدا
پوزش جستن . [ زِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب )پوزش خواستن . پوزش طلبیدن . عذر خواستن : کنون پوزش این همه بازجوی بدین نامداران ایران بگوی ... فردوسی .و رجوع به پوزش شود.
-
پوزش خواستن
لغتنامه دهخدا
پوزش خواستن . [ زِ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب )پوزش طلبیدن . عذر خواستن . بحلی خواستن : سیاووش را دید، بر پای خاست بخندیدو بسیار پوزش بخواست . فردوسی .و رجوع به پوزش شود.
-
پوزش طلبیدن
لغتنامه دهخدا
پوزش طلبیدن . [ زِ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) پوزش خواستن . عذر خواستن . رجوع به پوزش شود.
-
پوزش کردن
لغتنامه دهخدا
پوزش کردن . [ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوزش خواستن . پوزش آوردن . عذرخواهی کردن : بقیصر بسی کرد پوزش گرازبکوشش نیامد ز دامش فراز. فردوسی .و گر چند من نیز پوزش کنم که این سنگدل را فروزش کنم .رجوع به پوزش شود.
-
پوزش گرفتن
لغتنامه دهخدا
پوزش گرفتن . [زِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پوزش آغازیدن : ز گفتار او ماند اندر شگفت زمین را ببوسید و پوزش گرفت . فردوسی .و رجوع به پوزش شود.
-
پوزش گفتن
لغتنامه دهخدا
پوزش گفتن . [ زِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بزبان آوردن پوزش . توبه کردن : دگر آنکه گفتی که پوزش بگوی کنون توبه کن راه یزدان بجوی ... فردوسی .و رجوع به پوزش شود.