کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پنجۀ ژرف دریا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پنجه
واژگان مترادف و متضاد
۱. برثن، چنگال، چنگول، مخلب ۲. دست
-
cultivator 1
پنجه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] وسیلهای برای خاکورزی زمین
-
پنجه
فرهنگ فارسی معین
(پَ جِ) (اِ.) 1 - مخفف پنجاه . 2 - پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر، پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان . 3 - چنگال ، جنگ ، برثن ، مخلب . 4 - پنج انگشت بدون کف دست . 5 - دست . 6 - صورت دستی که از طلا و نقره سازند و به مشاهد مقدس ...
-
پنجه
لغتنامه دهخدا
پنجه . [ پ َ ج َ /ج ِ ] (اِ) پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر. (برهان قاطع). پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان . راحة. (منتهی الارب ). تمام کف با انگشتان و نیز انگشتان به تنهائی بی کف . (زمخشری ) (منتهی الارب ). || برثُن (در شیر ...
-
پنجه
لغتنامه دهخدا
پنجه . [ پ َ ج َه ْ ] (عدد، ص ، اِ) مخفف پنجاه است : بدین اندرون سال پنجاه رنج ببرد و ازین ساز بنهاد گنج دگر پنجه اندیشه ٔ جامه کردکه پوشند هنگام بزم و نبرد. فردوسی .ز سالش چو یک پنجه اندررسیدسه فرزندش آمد گرامی پدید. فردوسی .صد اشترز گنج و درم کرد ب...
-
پنجه
لغتنامه دهخدا
پنجه . [ پ ُ ج َ ] (اِ) پیشانی به زبان ماوراءالنهر. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). رجوع به بنجه شود. || بمعنی پیشانی باشد که عربان ناصیه گویند. (برهان قاطع). و نیز رجوع به بنجه شود.به تیغ طره ببرد ز پنجه ٔ خاتون به گرز پست کند تاج بر سر چیپال . م...
-
پنجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ پنجاه] [قدیمی] panjah = پنجاه
-
پنجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: panĵak] panje ۱. (زیستشناسی) پنج انگشت دست یا پا در انسان.۲. (زیستشناسی) ناخنهای دستوپای جانوران درنده.۳. (زیستشناسی) چنگال پرندگان.۴. هرچیزی که شبیه پنج انگشت دست انسان باشد.۵. در آیین زردشتی، پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روز...
-
پنجه
دیکشنری فارسی به عربی
اصبع القدم , خف , مخلب
-
پنجه
لهجه و گویش تهرانی
حالت پرنده ، که درحال پرواز کمی توقف کند.
-
پنجه
واژهنامه آزاد
ناخن جانوران؛ پنجول.
-
سخت پنجه
لغتنامه دهخدا
سخت پنجه . [س َ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) قوی پنجه . || مجازاً، کنایه از ممسک و بخیل . (آنندراج ) : از سخت پنجه زر نستاند مگر عوان یک تن تواند آنکه جواهر ز کان کشید.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
نیمه پنجه
لغتنامه دهخدا
نیمه پنجه . [ م َ / م ِ پ َ ج َ/ ج ِ ] (اِ مرکب ) سی . چه عدد لفظ «پنجه » شصت است . نصف آن سی باشد، مراد از آن لفظ لام است . (آنندراج ).
-
هم پنجه
لغتنامه دهخدا
هم پنجه . [ هََ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) هم زور. هم نبرد. هم آورد : نه با شیری کسی را رنجه داردنه از شیران کسی هم پنجه دارد.نظامی .
-
آهنین پنجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] 'āhaninpanje دارای پنجههای قوی مانند آهن؛ آهنینچنگال؛ قویپنجه؛ پرزور.