کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پنجگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پنجگان
معنی
(پَ) (عد. توزیعی ) 1 - پنج تا پنج تا. 2 - (اِمر.) نوعی تیر.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پنجگان
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (عد. توزیعی ) 1 - پنج تا پنج تا. 2 - (اِمر.) نوعی تیر.
-
پنجگان
لغتنامه دهخدا
پنجگان . [ پ َ ] (اِ مرکب ) پنج تا پنج تا. پنج پنج : و ده گان و پنجگان را همی درخواندندی و همی کشتند. (مجمل التواریخ و القصص ). || ظاهراً نوعی تیر: و امرهم ان تکون قسیهم مُوتَّرةً و قال اذا امرتکم ان ترموا فارموهم رشقاً بالبنجکان و لم یکن اهل الیمن ر...
-
واژههای همآوا
-
پنج گان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] panjgān پنجپنج؛ پنجتاپنجتا.
-
جستوجو در متن
-
پنج پنج
لغتنامه دهخدا
پنج پنج . [ پ َ پ َ] (ق مرکب ) پنجگان پنجگان . پنج تا پنج تا : این زمان پنج پنج میگیردتا شده عابد و مسلمانا.عبید زاکانی .
-
خماس
لغتنامه دهخدا
خماس . [ خ ُ ] (ع ق ) پنجگان پنجگان . (یادداشت بخط مؤلف ). منه : جائوا خُماس َ؛ آمدند پنج پنج . (منتهی الارب ).
-
مخمس
لغتنامه دهخدا
مخمس . [ م َ م َ] (ع ص ، ق ) جاؤا خماس و مخمس ؛ آمدند پنج پنچ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پنجگان پنجگان . (مقدمة الادب زمخشری ).
-
درخواندن
لغتنامه دهخدا
درخواندن . [ دَ خوا /خا دَ ] (مص مرکب ) خواندن . آواز کردن . پیش طلبیدن : دهگان و پنجگان را همی درخواندندی [ به خانه ٔ خواب ذوالاعواد ] و همی کشتند، تا مهتران سپری شدند. (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به خواندن شود.
-
پنجکیه
لغتنامه دهخدا
پنجکیه . [ پ َ ج َ کی ی َ / ی ِ ] (ص ) بنجکیة. قال ابوزید: البنجکیة معناه : أن ّ أهل خراسان کان کل ّ خمسة منهم علی حمار و ربّما قالوا یرمون بخمس نُشابات فی موضع. (المعرّب جوالیقی ص 71). پنجگان .
-
خانه ٔ خواب
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ خواب . [ ن َ / ن ِ ی ِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اطاق خواب . اطاقی که در آن میخوابند : گفتا عهدی خواهم کردن و اندر خانه ٔ خواب خویش بنشست و دهگان و پنجگان را همی درخواندندی و همی کشتند تا مهتران سپری شدند. (مجمل التواریخ والقصص ).
-
دهگان
لغتنامه دهخدا
دهگان . [ دَ] (ص نسبی ) منسوب به ده (مرکب از ده عددی و گان پسوند نسبت ). اعشار؛ (یادداشت مؤلف ). معشر. عشار. (منتهی الارب ). || ده تا ده تا. ده نفر ده نفر. ده فرد با هم : لشکر از جهت خان و مال دهگان و بیستگان در گریختن آمدند. (راحةالصدور راوندی ). و...
-
چوپی
لغتنامه دهخدا
چوپی . (ص نسبی ) منسوب به چوپ . || نوعی رقص . نوعی رقص لران . قسمی رقص بجماعت روستائیان و عشایر را. رقص دسته جمعی لران و روستائیان . (یادداشت مؤلف ). بازی که آن را دستبند مینامند و از آن رقص مجوس اراده شده است و در صحاح رقص عجمی است هنگامی که جمعی د...
-
سپری شدن
لغتنامه دهخدا
سپری شدن . [ س ِ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن و آخر شدن . (آنندراج ). گذشتن و تمام شدن . (غیاث ). منقضی شدن و تمام شدن . (ناظم الاطباء) : چون سال صد و نود و نه سپری شد و سال دویست اندر آمد به اول ماه محرم همه ٔسپاه به در کوفه آورد. (ترجمه ٔ طبری بلع...
-
ذوالاعواد
لغتنامه دهخدا
ذوالاعواد. [ ذُل ْ اَ ] (اِخ ) غوی بن سلامة یا ربیعةبن مخاشن یا سلامةبن غوی و قبیله ٔ مضر به وی هر ساله خراجی پرداختندی . و او دیر بزیست تا آنکه او را بر تختی نشانده و به میاه عرب میگردانیدند و وی جبایات می ستد. یا او جدّ اکثم بن صیفی است و او اعزّ ا...