کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پنجک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پنجک
/panjak/
معنی
= بهیزک
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پنجک
فرهنگ فارسی معین
(پَ جَ) (اِ.) = پنجه : 1 - پنجه دزدیده . 2 - نوعی رقص ، رقص دستبند، فنجگان ، چوپی .
-
پنجک
لغتنامه دهخدا
پنجک . [ پ َ ج َ ] (اِ) گیاهی است . و آن پنج شاخ می باشد و مانند عشقه بر درخت می پیچد. (برهان قاطع). || پنجه . فنجه . پنج روزی . پنجه ٔ گزیده . پنجه ٔ دزدیده . خمسه ٔ مسترقه . ایام المسترقه . ایام المختاره . || نوعی رقص . فنزج . رقص دستبند. فنجکان . ...
-
پنجک
لغتنامه دهخدا
پنجک . [ پ ُ ج َ ] (اِ) گلوله ٔ پنبه ٔ حلاجی کرده باشد. (برهان قاطع). گلوله ٔ ندافی کرده برای رشتن . پنجش . پندش . پنده . پند. پاغنده . گاله . (رشیدی ). پندک . پاغند. (فرهنگ جهانگیری ). کلوچ : یکی از ایشان پنجک ستان و پنبه فروش که ریش کاوی نامه است و...
-
پنجک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] panjak = بهیزک
-
پنجک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پنجش، پندش، پندک› [قدیمی] ponjak پنبۀ زدهشده که گلوله کرده باشند برای رشتن؛ گلولۀ پنبۀ زدهشده؛ غنده؛ پاغند.
-
واژههای مشابه
-
پنجک رستاق
لغتنامه دهخدا
پنجک رستاق . [ پ َ ج َ رُ ] (اِخ ) پنج رستاق . نام یکی از دهستانهای کجور در مازندران . عده ٔ قرای آن 17 و جمعیت تقریبی آن 2240تن است . (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ).
-
جستوجو در متن
-
پنج رستاق
لغتنامه دهخدا
پنج رستاق . [ پ َ رُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای (بلوک ) کجور در مازندران و آن را پنجک رستاق نیز نامند. (سفرنامه ٔ مازندران و استرابادرابینو ص 30 و 109). و نیز رجوع به پنجک رستاق شود.
-
پنزه
لغتنامه دهخدا
پنزه . [ پ َزَ / زِ ] (اِ) نوعی رقص است و آن چنان باشد که جمعی دست یکدیگر را گرفته با هم برقصند. (برهان قاطع). پنجه . فنزج . پنجک . و نیز رجوع به پنجک و پنجه شود.
-
پندش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بندش، پندک، پند› [قدیمی] pondaš پنبۀ زدهشده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند؛ گلولۀ پنبۀ حلاجیکرده؛ غنده؛ پنجک.
-
پندش
فرهنگ فارسی معین
(پُ دَ) (اِ.) = پند. پندک . پنجش : (اِ.) گلولة پنجة حلاجی کرده ؛ پنجک ، بند، بندک ، باغنده ، گلوج پنبه .
-
پنزه
فرهنگ فارسی معین
(پَ زَ یا زِ) [ معر. ] (اِ.) = پنجه . پنجک . فنرج : رقص مخصوص و آن چنان است که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم برقصند؛ فنزج .
-
پنجش
لغتنامه دهخدا
پنجش . [ پ ِ ج َ ] (اِ) گلوله ٔ پنبه ٔ حلاجی کرده را گویند. (برهان قاطع). کلوچ . پاغنده . و نیز رجوع به پنجک شود.
-
پندک
لغتنامه دهخدا
پندک . [ پ ُ دَ ] (اِ) پنجک . (فرهنگ جهانگیری ). پندش است که گلوله ٔ پنبه حلاجی کرده باشد. (برهان قاطع). و نیز رجوع به پُند و پندش شود.