کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پلهسپر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
step bumper
پلهسپر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] سپری که در خودروهای باری طوری طراحی میشود که میتوان از آن بهعنوان پله نیز استفاده کرد
-
واژههای مشابه
-
سپر
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسپر، درق، درقه، مجن ۲. محافظ ۳. ضربهگیر ۴. حائل، مانع، حفاظ
-
سپر
لغتنامه دهخدا
سپر. [ س ِ پ َ ] (اِ) پهلوی «سپر» ، سانسکریت فلکه فرا (سپر)، ارمنی عاریتی و دخیل «اسپر» . اسپر. آلتی فلزی و مدور که بهنگام حمله ٔ دشمن آن را محافظ اعضاء بدن قرار می دادند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معروف است و به عربی جُنّه گویند. (برهان ). ترجمه...
-
سپر
لغتنامه دهخدا
سپر. [ س ِ پ ِ ] (اِ) در شیرکوه گیاهی است از نوع سرخس . (یادداشت مؤلف ).
-
pick2
سپر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال، نوعی سد که در آن مهاجم بین حریف و همتیمی دارای توپ خود قرار میگیرد
-
سپر
فرهنگ فارسی معین
(س پَ) [ په . ] (اِ.) ابزاری جنگی از جنس فلز یا چرم که برای سالم ماندن از ضربات شمشیر و نیزه از آن استفاده می کردند. ؛ ~ بلای کسی شدن کنایه از: خطر یا دشواری مربوط به او را پذیرفتن .
-
سپر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: spar] ‹اسپر› separ ۱. آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست میکنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار میدهند: سپر ماشین.۲. آلتی صفحهای از جنس چرم یا فلز که در جنگها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سروسینه استفاده میشود...
-
سپر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ سپردن) sepor = سپردن sepordan
-
سپر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ سپردن) sepo(a)r ۱. = سپردن sepo(a)rdan۲. سپرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): رهسپر، پیسپر.
-
سپر
دیکشنری فارسی به عربی
حاجز , سياج
-
پله
واژگان مترادف و متضاد
پغنه، پلکان، مرقات، نردبام، نردبان
-
پله
فرهنگ فارسی معین
(پَ لِ یا لَ) (اِ.) = فله : شیر حیوان نوزاییده ؛ فله ، آغوز، زهک .
-
پله
فرهنگ فارسی معین
(پِ لِّ) (اِ.) 1 - هر مرتبه و پایه از نردبان . 2 - هر یک از مجموع پایه هایی که برای بالا رفتن از سطح زمین به اطاق یا بام و مانند آن و پایین آمدن از آن سازند ج . پلکان . ؛ ~ برقی سیستم انتقال از یک طبقه به طبقة دیگر توسط برق با سرعتی معادل سرعت انسان...
-
پله
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) پول ، وجه .